لحظه‌ها

از لحظه‌ها

لحظه‌ها

از لحظه‌ها

۷ مطلب در شهریور ۱۳۹۹ ثبت شده است

نوشته‌ام

محیا . | شنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۹، ۰۸:۴۳ ب.ظ | ۰ نظر

چند روز پیش بحثی دربارۀ تذکر دادن غلط نوشتاری و رسم‌الخط شکل گرفت که می‌خواهم اینجا خلاصه‌ای را همراه با نظر خودم بنویسم. این موضوع برای من مهم است و به قدری که برایم ممکن بوده به آن فکر کرده‌ام.

قبل از این که خلاصۀ صحبت‌ها را بگویم، دوست دارم موضع خودم را دربارۀ غلط گرفتن از نوشتار دیگران روشن کنم. من این کار را فقط وقتی موجه می‌دانم که فرد در سواد و مطالعه و چیزهایی مانند این مدعی باشد، یا به ما نزدیک باشد و بدانیم که قطعاً ناراحت نمی‌شود و در تنهایی گفته شود، یا مسئولیت تصحیح و نظردادن به عهدۀ ما باشد. مثلاً اگر من در پایان‌نامه غلط املایی داشته باشم منطقیست که استادم اشتباهم را بگوید. اما این که هر کجا و تحت هر شرایطی چیزی به نظر غلط برسد و فوراً اعلام کنیم به نظر من صحیح نیست و می‌تواند کسی را تحقیر کند. بر نگاه خودم به «درست و غلط» این کار، مانند بقیۀ درست و غلط‌های این بحث اصرار نمی‌کنم. این انتخاب من است. 

اما دربارۀ خود بحث. این را می‌دانم که وجود صحیح و غلط سفت و سخت و قطعی در نوشتار شاید رویکرد کاملاً مقبولی نباشد. یا نزد اکثریت مقبول نباشد. ولی من چنین چیزی را ترجیح می‌دهم. وجود قواعدی که خواندن و درک متن را ساده کنند و بشود با تعلیم دادنشان کسی را باسواد کرد. هرچند خیلی بعید است به کسی تذکری بدهم، درست و غلطی را در نوشتار قبول دارم و سعی می‌کنم مراعاتش کنم. بحث از توییت یک محقق پسادکتری زبان‌شناسی شکل گرفت که گفته بود غلط گرفتن را بگذارید برای کسی که پست و مقامی دارد و غلط گرفتن از همه همان تمسخر لهجه است که صورتش تغییر کرده. من اول با این حرف موافق نبودم ولی رفته‌رفته توانستم منظورش را بهتر بفهمم.

تقریباً همه مخالف بودند و به نظرشان هکسره غیرقابل چشم‌پوشی بود. چون هکسره غلط است و معنی و تلفظ را تغییر می‌دهد، یا چون افرادی که رعایتش نمی‌کنند در نوشتارشان یک سازگاری درونی وجود ندارد (مثلاً یک جا می‌نویسند دفتر من و یک جا دفتره من)، یا چون هکسره زیبا نیست. من با همۀ این‌ها موافقم. ولی می‌توانم با ذکر مصداق نشان بدهم که مشکل هکسره و علت تمایلی که به غلط گرفتن آن در بین عده‌ای از مردم وجود دارد هیچ کدام از این‌ها نیست؛ حداقل نه برای همه.

بعد از گسترش گوشی‌های هوشمند و زیاد شدن حجم ارتباطات روزمره به صورت مکتوب، برای نوشتن برخی عبارات به صورت محاوره‌ای صورت‌های جدیدی ابداع شده است. مثلاً برای نوشتن ماضی نقلی. تا پنج شش سال پیش تقریباً همه این افعال را مشابه ماضی ساده می‌نوشتند و زمان فعل در جمله مشخص می‌شد. من فکر می‌کنم از زمانی به بعد، عده‌ای از روشنفکران به هر دلیلی آن شیوه را با روش جدیدشان جایگزین کردند و نشر دادند. دوست من گمان کرده بود که روشنفکر را در بحث برای برچسب‌زنی و تمسخر به کار برده‌ام. اصلاً چنین نیست. من گمان می‌کنم روشنفکر، بدون هیچ بار معنایی مثبت یا منفی، به طور کلی به افرادی گفته می‌شود که کارشان با نوشتن و زبان مرتبط است. نویسنده، مترجم، روزنامه‌نگار، حتی وبلاگ‌نویس‌های معروف قدیمی. این افراد، از زمانی به بعد، فکر کرده‌اند به جای رفته‌ام بنویسند رفته‌م، تا هم زمان فعل مشخص باشد و هم از شکل رسمی متمایز شود. دوستان من هم از همان شیوۀ نگارش استفاده می‌کنند. ولی این شیوه همیشه جواب نمی‌دهد و فاقد همان «سازگاری درونی» است. مثلاً برخی از افرادی که چنین نگارشی دارند به جای نوشته‌ای خودش را می‌نویسند، و برخی دیگر «نوشته‌ی». هر ایرادی که به هکسره وارد است اینجا هم دیده می‌شود. نوشته‌ی به جای نوشته‌ای تلفظ و معنی و نقش کلمه را تغییر می‌دهد. یا مثلاً برخی می‌نویسند گفته‌ایم (به جای گفته‌یم) ولی همزمان خسته‌ست. یعنی گفته‌یم چون گفته‌یَم خوانده می‌شود، باید تبدیل بشود به همان گفته‌ایم. ولی خسته‌ست خسته‌سِت خوانده نمی‌شود. اگر بخواهید یک دستورالعمل بنویسید و دست کسی بدهید تا با آموختنش بتواند شبکه‌های اجتماعی فارسی را بخواند، می‌توانید؟ به علاوه، کم‌کم آن نگارش متمایز اولیه برای همه راضی‌کننده نیست، چون دیگر نمی‌تواند دقت نظر و تشخص را به خوبی نشان بدهد. پس کتابم تبدیل می‌شود به کتاب‌م یا کتاب‌ـم. یعنی بر خلاف مورد فعل ماضی نقلی، بدون این که مطلقاً هیچ نیاز و ضرورتی در بین باشد، یک ابتکار وارد رسم‌الخط می‌شود و نشر پیدا می‌کند. من با این که آن دغدغۀ اولیۀ نشان دادن صورت محاوره‌ای و فعل صحیح را درک می‌کنم، به خاطر همین ناسازگاری و بی‌قاعدگی تصمیم گرفته‌ام بنویسم رفته‌ام و رفته‌ای و خسته است. ولی من موضعم را پیش‌تر معلوم کرده بودم و اینجا بحث این نیست. حرف این است: اگر می‌نویسید رفته‌م و فقط هکسره را تذکر می‌دهید، هر ایرادی که به هکسره می‌گیرید در نوشتار خودتان یا در نوشتارهای مشابه خودتان هم می‌تواند باشد و هست، ولی انگار آنقدرها هم غلط نیست که جبهه بگیرید یا مسئول تصحیحش باشید. رسم‌الخطی که برگزیده‌اید هم به نحوی به همان گره خورده. تا به حال دیده‌اید یک فرد حساس به نگارش صحیح و معتقد به لزوم تذکر اشتباه‌ها به فلان مترجم تذکر بدهد که «نوشته‌ی» که تعمداً به جای نوشته‌ای آمده غلط است؟ ولی دفتره من جای تذکر دارد.

دربارۀ سؤالی که بالاتر پرسیدم، می‌توانم این جواب را تصور کنم: دستورالعملی لازم نیست و افرادی که خواندن متن‌های رسمی را آموخته‌اند می‌توانند تشخیص بدهند. پس همین دربارۀ هکسره هم صادق است. حتی اگر کسی معتقد باشد هیچ درست و غلطی مطلقاً در نگارش وجود ندارد و تنها ملاک فهمیده شدن آن نزد جامعه است، باید گفت که هکسره ظاهراً خیلی وقت است از این مرحله گذشته. این که من نمی‌توانم دفتره من را راحت بخوانیم، به این معنی نیست که برای مردم به طور کلی نامفهوم است. خواندن این که «این دختر چه خوش‌حال ه چون تو که هم‌راه‌ش ی براش نامه نوشته‌ی توی کتاب‌‌ش» هم حقیقتاً برای من سخت است و به چشمم نازیباست. ولی مسئله این است: همینطور که این شیوۀ نوشتار رایج‌تر می‌شود، هکسره هم عادی‌تر از قبل می‌شود و مردم می‌نویسند و می‌خوانند و لایکش می‌کنند. اما فرق این‌ها چیست که کسی از دومی ایراد نمی‌گیرد یا جرأت نمی‌کند ایراد بگیرد، و از اولی چرا؟ فکر کردن به این سؤال، برای من نقطۀ درک مفهوم توییت آن محقق زبان‌شناسی بود. این که این غلط گرفتن‌ها ماهیت طبقاتی دارند. افرادی که هکسره در نوشتارشان پرشمار است، به طور متوسط از افراد دورتر از مؤلفه‌های روشنفکری هستند (مجدداً: روشنفکر و روشنفکری بدون هیچ بار معنایی مثبت یا منفی، و صرفاً برای اشاره به کسانی که سر و کارشان با زبان است.). برعکس، آن جملۀ گزارش وضعیت دختر خوشحال را احتمالاً کسی نوشته است که اهل کتاب خواندن ( و بلکه نوشتن) است و آنقدر دقت نظر داشته که به این چیزها فکر کند. این ریشۀ ایراد گرفتن از هکسره و سکوت و رد شدن از چیزهای دیگر است.

همچنان من به هیچکس بدون آن شرایط تذکر نمی‌دهم. این را می‌فهمم که شاید نگاه من به وجود یک درست و غلط در خط هم اشتباه باشد. این که من چطور می‌نویسم هم انتخاب من است و گفتم که به کسی برای مراعاتش اصرار نمی‌کنم. ولی اگر معتقد به غلط بودن هکسره‌اید، یعنی به لزوم رعایت قواعد باور دارید. و کاش دقیقاً نشان بدهید که قاعدۀ نوشتاری شما چیست (مثلاً بگویید تمام افعال ماضی نقلی با حذف ا نوشته می‌شوند). من به عنوان یک فارسی‌زبان عادی که خواندن و نوشتن بلد است و کارش هم ربطی به ادبیات و ترجمه ندارد، فکر می‌کنم چیزی که همواره غلط است یک بام و دو هوای ما در عمل کردن است، خصوصاً وقتی که بتواند شخصیت کسی را تحقیر کند.

  • محیا .

تَن

محیا . | سه شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۹، ۰۱:۲۶ ق.ظ | ۱ نظر

چند روز پیش دوستم درباره‌ی زیبایی بدن زن و عکس‌های برهنه‌ی کسی نوشته بود.

من هیچوقت از تماشای این تصاویر ، این پیکرهای زیبا، حس خوبی پیدا نکرده‌ام. نمی‌دانم چرا. یادم افتاد که از چیزهای زیاده جسمانی خوشم نمی‌آید. زمانی فکر می‌کردم چه زیبا بود اگر دستی بودم. مثال دست. دستی به معنای حقیقی. دستی که جسم نیست و روح را نوازش می‌کند. یک شب که داشتیم می‌گشتیم توی شهر، باد خنک شب‌ تابستان به صورتم می‌خورد و فکر کردم کاش می‌شد دستی باشم برای در آغوش گرفتن و نوازش کردن کسانی که محتاج آنند. امن و بزرگ. لابد آن شب خسته بوده‌ام. این‌ها هذیان است. ولی این که من همیشه غیرجسمانی بودن را دوست داشته‌ام واقعیت دارد.

در خوشحالی و رویاهای من روح می‌تپد. تن زیبا در نظرم تنی است که لباس زیبایی بر آن نشسته و بر آن زیبا شده. هیچوقت از هر چه که زیاده بر تن تأکید کند خوشم نیامده. عضلات برجسته‌ی ورزشکارها به چشمم زیبا نیست. اگر روزی عاشق کسی بشوم، یقیناً کریه نبودن او کافیست. اصلاً جذابیت «پسر خوشتیپ» برایم معنی ندارد. نه این که این نگاه غلط است (که هست) یا نمی‌خواهم. «معنی ندارد.» همین و بس. نمی‌فهممش. هرگز تجربه نکرده‌ام و نخواهم کرد. این را می‌دانم.

وقتی می‌گویند پسر یا دختر زیبایی دیده‌اند و دلشان لرزیده، اصلاً نمی‌فهمم چه می‌گویند. نمی‌دانم چه رخ داده. نمی‌توانم تصور کنم که چنین چیزی ممکن باشد.

شاید یک دلیل علاقه‌ام به لباس، و خصوصاً لباس‌های گشاد، همین علاقه به غیرجسمانی بودن باشد. لباس (خصوصاً لباس گشاد) تأکید را از تن به خودش برمی‌گرداند و کمی مجال می‌دهد برای رهایی. حتی شاید از همین است که لباس‌های زمستانی را بیشتر دوست دارم. و حتی خود زمستان را.

  • محیا .

خشم

محیا . | يكشنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۹، ۱۲:۳۰ ب.ظ | ۱ نظر

دیشب فکر کردم چقدر خشم درونم هست. حیرت می‌کنم که چطور این حجم بزرگ خشم در من جا شده. گاهی فکر می‌کنم قوی‌تر از چیزی هستم که به نظر می‌رسد. این که می‌توانم ظاهر آرام را حفظ کنم. می‌توانم خشمم را بردارم با خودم ببرم سر کارم و وانمود کنم چیزی نشده و ادامه دهم. خشم از همه چیز. از همه چیز. ولی این حد از خشمگینی خود از ضعف نیست؟

من چه چیزی را ادامه می‌دهم؟ حقیقتاً چه چیز ارزشمندی در من هست که به خاطرش ادامه می‌دهم؟ چه چیزی مجابم می‌کند پرده روی خشمم بکشم؟ چرا من برای عصبانیت و بیزاری فقط بهانه‌ای می‌خواهم؟

چرا نمی‌توانم جواب آدم‌ها را ندهم؟ چرا هر چیزی برای من بدترین معنایی را دارد که می‌تواند داشته باشد؟ چرا اینقدر زودرنجم و دلم دلم را می‌خورد که بروم به کسی که از او رنجیده‌ام پرخاش کنم؟ شاید زیادی با خودم تنها بوده‌ام. شاید زیادی زخم خورده‌ام. شاید شواهد انکارناپذیر دیده‌ام.

از نابرابری‌های بزرگ و ظلم‌های بزرگ حرف نمی‌زنم. واقعیات اطراف. انسان‌های در دسترس. یک حرف معمولی. یک سکوت معمولی. یک تأخیر معمولی. این‌ها همیشه هم برای من معمولی نیست و نمی‌دانم چرا اینطور شده.

کسی که با من حرف بزند هیچوقت فکرش را نمی‌کند که زیر صدای آرام و جثۀ ریز خشم مذاب است که در وجودم جاریست. چرا همزمان که آدم‌ها را دوست دارم، عصبانی‌ام؟ چرا همزمان که اهمیت می‌دهم می‌توانم دیوانه‌وار خشمگین باشم؟

  • محیا .

سال او

محیا . | شنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۹، ۱۲:۵۷ ب.ظ | ۱ نظر

یک سال قبل، عصر امروز، تاسوعا، سوم مادربزرگم بود.

جهانی از رنج و صبوریِ ناگزیر با او زیر خاک رفت و من به سعادتمندی روزها باور ندارم. مرگ مرگ است. اما کسی برای عزای او به زحمت نیافتاد و اضافه سیاه نپوشید؛ همچنان که در همه‌ی عمرش آسان بود. مرگ او با عزای محرم همزمان شد و می‌دانم این آرزوی او بود. شاید دورترین آرزو.

  • محیا .

استاد ترم هفت

محیا . | چهارشنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۹، ۱۱:۲۸ ق.ظ | ۰ نظر

در ترم هفت دو درس را با استادی داشتم که بعد از یک سال (ظاهراً) تعلیق برگشته بود به دانشکده و حرف و حدیث پشت سرش زیاد بود. می‌گفتند چیزی که باعث یک سال غیبتش شده فایل صوتی گفتگوی او با یکی از دانشجوها بوده. من چیزهایی بریده و غیرصریح شنیده بودم. هیچ کس نمی‌گفت که او دقیقاً چه می‌کرده. چیزی که من از افراد مختلفی، از جمله همکلاسی‌های خودم، شنیدم این بود که در جلسات امتحان دست می‌گذاشته پشت شانۀ بعضی از دخترهایی که از او سؤال می‌پرسیده‌اند. در میانترم ما هم، که آخرین امتحانش بود، همین کار را کرده بود. چند روز بعد از میانترم او مرد.

مرگ آن استاد من را ناراحت کرد و اتفاق مهمی بود. یک‌باره حجمی از نیستی، خالی، در زندگی هرروزۀ ما افتاد و هضم این که نبودن چنان چیزیست، سخت بود. عجیب بود. ولی من هیچوقت فکر نکرده‌ام که دربارۀ مرده نباید چیزی گفت. این را می‌فهمم که دربارۀ کسی که امکان دفاع ندارد باید منصف بود، نباید بی‌دلیل حرف زد، نباید حرف نامطمئن زد و چیزهایی از این دست. اما آنچه دربارۀ او شنیدم برایم قطعیست و بسیاری دیده‌اند.

او در جلسۀ امتحان دست می‌گذاشت پشت بعضی دخترها. در آن فاصلۀ چندروزۀ امتحان تا مرگش، یادم مانده که در سایت با چند نفر به این ماجرا می‌خندیدیم. اینطور نبود که من نفهمم آن کار نوعی آزار بوده. حتی یادم مانده که در همان فاصله با مهلا حرف زده بودم و می‌گفتم این هم نوعی آزارگریست. به مادرم گفته بودم که این استاد چنان کرده و یک سال هم در دانشگاه نبوده و چیزهای دیگر. ولی چرا برای ما خنده‌دار بود؟ چه چیزی در این «نظرکرده» شدن دخترهای زیبا بود که ما بهش می‌خندیدیم؟ نمی‌دانم. واقعاْ نمی‌دانم و متأسفم که علیرغم آگاهی چنان برخوردی کرده‌ام.

در آن فضای سنگین بعد از مرگش، مربی آزمایشگاه حرارت که از قدیمی‌ترین آدم‌های دانشکده است کمی درباره‌اش حرف زد. در جایی از حرف‌ها در لفافه به آن حرف و حدیث‌ها اشاره کرد که «فلانی جانماز آب نمی‌کشید. چون سال‌ها خارج از ایران زندگی کرده بود رفتارش کمی فرق می‌کرد...». این حرف مسخره است و می‌دانم که همان وقت هم برایم مسخره بود. این چه توجیهیست که طرف چون چند سال از عمرش را در وطنش نبوده، حالا خیال نمی‌کند که مثلاً دست گذاشتن پشت شاگردش اشکالی داشته باشد؟ اصلاً چه ربطی به عرف ایران دارد؟ و اگر اینقدر با عرف اینجا غریبه بود چرا دست نمی‌داد؟

آن استاد البته فضیلت‌هایی هم داشت. مانند این که بعد از مرگش همسایه‌ها فهمیده بودند که استاد دانشگاه بوده و هیچوقت خودش را با عنوان شغلی و مرتبۀ علمی معرفی نکرده بوده. یا این که انسان متواضعی بود یا این که خیلی باسواد بود. خیلی. علاوه بر دانش تخصصی، ادبیات آلمانی و فرانسه را هم به صورت آکادمیک خوانده بود. در یکی لیسانس و در دیگری لیسانس و فوق لیسانس داشت. ولی من هیچوقت درک نکردم که چرا همه یکباره تصمیم به سکوت گرفتند. چرا همه بریده و نامفهوم حرف می‌زدند.

چند ماه پیش یکی از سال‌بالایی‌ها نوشت که می‌گفته‌اند او به دخترها پیشنهاد رابطه می‌داده. نمی‌دانم و نمی‌توانم دربارۀ این گزاره قضاوتی بکنم. یکی از پسرهای سال‌بالایی به همکلاسی من گفته بود که تنها به دفتر این آدم نروید. همان بعد از مرگش صاحب‌عزا شده بود و سکوت می‌کرد. چیزی که من فهمیدم این بود که مرگ صورت همه چیز را تغییر می‌دهد.

  • محیا .

دو.

محیا . | يكشنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۹، ۰۲:۳۷ ب.ظ | ۰ نظر

آن دختر من را نمی‌شناخت. ولی همین که گفتم چیزی به نام احتمال وجود دارد، فرض کرد من مذهبی هستم و سعی کرد از من اعتراف بگیرد که مذهبی هستم تا نتیجه بگیرد به خاطر مذهب آن حرف را زده‌ام و خب هر چیزی که مذهب بگوید هم لابد جای دفاع ندارد و تکلیفش روشن است.

چرا مدام سعی می‌کنند ما را در کنجی گیر بیاندازند؟

من قبلاً چند بار دربارۀ این چیزها نوشته‌ام و هنوز و همچنان آزارم می‌دهد. می‌توانید این و این و این را ببینید. حقیقتاً خسته شده‌ام.

*** 

این را زیاد شنیده‌ام که زنان محجبه و خصوصاً چادری، اگر می‌خواهند بهشان توهین و حمله نشود باید صدایشان در اعتراض بلند باشد. چرا؟ چرا این آدم‌ها باید کاری بیشتر از دیگران انجام دهند تا بقیۀ شهروندان به آن‌ها حمله نکنند؟ چه کسی این وظیفه را معین کرده؟ به علاوه، اگر زنی آن وظیفه‌ای را که فرموده‌اند انجام بدهد، در مترو و فروشگاه و خیابان از کجا می‌فهمند خوب گوش به فرمان بوده تا بهش توهین نکنند؟ 

این‌ها بهانه است. حرف مفت است.

***

در قسمت آخر این سریال جدید، دختر خواستگارش را دعوت می‌کند داخل خانه. پسر معذب است برای حرف زدن و دختر صیغه می‌خواند فقط برای حرف زدن. این به نظر من مسخره است. این که نشان بدهی آدم خوب آن کسی است که بدون محرمیت حرف هم نمی‌زند را قبول ندارم. این که تصور کنی صیغه رابطۀ مشکل‌دار را حل می‌کند هم قبول ندارم. ولی موضوع این نیست. آدم‌های زیادی به این سکانس فحش داده‌اند که رواج فحشاست و «اینا خوب بلدن» و فلان شهر را با همین چیزها کرده‌اند فاحشه‌خانه. ادبیاتی که اگر ما به کار ببریم احمق و عقب‌افتاده‌ایم، وقتی علیه هر آیین دینی به کار برود متمدنانه و اخلاقیست. شما اگر به عنوان یک مسلمان معتقد بگویید فلان جا شده فاحشه‌خانه، بزرگواران حمله می‌کنند که مگر سکسورکر بودن چه ایرادی دارد؟ چه کسی گفته کار این‌ها را «قضاوت کنید»؟ مگر به شما آسیبی زده‌اند؟ مگر کار خودشان و بدن خودشان نیست؟  شما اگر بگویید چندین دوست‌دختر/دوست‌پسر را تجربه کردن تنوع‌طلبی و خلاف اخلاق است، احمق هستید. اگر بگویید وان نایت استند غلط است عقب‌افتاده‌اید. ولی اگر بگویید صیغه چه غیراخلاقی و هوسبازانه است، مترقی و اهل فکرید.

من موافق هیچکدام نیستم. موافق هیچ رابطۀ موقتی نیستم. ولی حالم به هم می‌خورد که مدام دارند «کراش می‌زنند» (نظر دارند)، کات می‌کنند، پارتنر جدید پیدا می‌کنند، اکسشان چنین و چنان می‌کند، رابطۀ باز دارند، و وقتی همین‌ کارها (البته خیلی کمترش) یک صورت دینی پیدا کند نگران فساد و تنوع‌طلبی می‌شوند. تنوع‌طلبی را عرف جامعه کرده‌اند و به وقتش ادعا می‌کنند.

در نظر داشته باشید که اولاً مهریه به طور کلی در برابر رابطۀ جنسی نیست، و ثانیاً عده چیزیست که از قضا بی‌بندوباری را سخت می‌کند. موافق این که مرد می‌تواند چند رابطه داشته باشد هم نیستم.

فرد مسلمانی در فرنگ از دختر محجبه‌اش فیلمی گذاشته. مدافعان حقوق کودک و انسان حمله کرده‌اند که ای داد و چه حقی دارد بچه را مذهبی بزرگ کند. یکی دو نفر هم گفته‌اند که از قضا از نظر حقوق مدرن هم خانواده حق دارد فرزندان را با عقاید خودش بزرگ کند. به گوینده‌های این حرف هم حمله کرده‌اند که پس کتک زدن زن هم خوب است؟ پس حق دارد بچه را شوهر هم بدهد؟ پس حق دارد فلان کند؟

مقاومت در برابر فهمیدن این که بزرگ کردن یک کودک در خلأ ناممکن است و هر خانواده‌ای ناچار تفکری به بچه می‌دهد. خواه مذهبی باشد یا ضد دین، دوستدار محیط زیست باشد یا نژادپرست. اصلاً به جز این مگر ممکن است؟

این «قانون» و «سن قانونی» بعضی را ارضا می‌کند. نوشته که نباید به بچۀ زیر هجده سال هیچ عقیده‌ای را داد و باید وقتی به سن قانونی رسید خودش تصمیم بگیرد. حقا که کاش وقتی چیزی را به مغزتان فرو می‌کنند جرأت کنید بعد از مدتی بیرونش بیاورید.

البته فقط در این مورد نیست که «پس کتک زدن هم خوب است؟» را وسط می‌کشند. کافیست هر حرفی دربارۀ تعهد، چشم‌پاکی، پاکدامنی، کسب حلال و چیزهایی از این دست بزنی. «کتک زدن چی؟ بچه رو شوهر بدن خوبه؟ ارث زن نصفه هم خوبه؟ ...» و وقتی بگویی «نه»... غلط می‌کنی بگویی نه. اگر برابری می‌خواهی، ما متولی برابری و برابری‌خواهی هستیم و تو باید موافق هر بی‌قیدی‌ای باشی. اگر می‌گویی پاکدامنی، کسب حلال، مجبوری و راهی ندارد جز این که موافق کتک زدن و غیره هم باشی. زشت‌ترین بخش‌های سنت را نشان می‌دهند و تنها بدیل آن را گسستن همۀ بندها جا می‌زنند.

ببخشید. من اینقدر احمق نیستم که چنین فکری کنم یا چنین فکری را قبول کنم.

 

  • محیا .

یک.

محیا . | يكشنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۹، ۰۲:۳۰ ب.ظ | ۰ نظر

راستش خسته شده‌ام. عصبانی‌ام. احساس می‌کنم گلویم را می‌فشارند. هر لحظه باید جنگید.

وقتی که شما در خانه نشسته‌اید و درها را محکم بسته‌اید، شانس این که گوشی موبایلتان را بدزدند صفر است. ولی نمی‌شود همیشه در خانه نشست. تا یک جایی ریسک دزدی آهسته‌آهسته زیاد می‌شود ولی انجام بعضی کارها تندتند به کیفیت زندگی شما اضافه می‌کند. پس ریسک را می‌پذیرید چون ارزشش را دارد. این که آن نقطۀ بهینه کجاست، بستگی به توانایی مالی شما، اهمیت کارهایتان، نوع تردد شما، امنیت جامعه و چیزهای دیگر دارد. ولی به هر حال، همین که از خانه بیرون می‌روید خطری ایجاد می‌شود که در خانه وجود نداشته. این احتمالات است. و من متأسفم که احتمالات مختلف برای وقوع از ما اجازه نمی‌گیرند و برای میل و نظر ما تره هم خرد نمی‌کنند. تعرض جنسی هم همین است. بله لباس نیمه‌برهنه خطر را زیاد می‌کند، تردد در جاهای خلوت خطر را زیاد می‌کند، رفتن به خانۀ کسی و شراب نوشیدن خطر را زیاد می‌کند، از خانه بیرون آمدن هم خطر را زیاد می‌کند. این هیچ ربطی به تبرئۀ متجاوز و سرزنش قربانی و حرف‌های مد روزی از این دست ندارد. سرزنش قربانی یک اشتباه واقعیست و بهتر است فراموش نکنیم همۀ ما، فارغ از جنسیت و شرایط، می‌توانیم قربانی آزار باشیم. ولی من دربارۀ این حرف نمی‌زنم. هر حرکتی از سوی ما، و هزار عامل دیگر از جمله قانون، می‌توانند احتمال تعرض را کم و زیاد کنند و هیچکدام نمی‌تواند گناه مجرم را کم کنند. امیدوارم در دبیرستان جبر و احتمال را خوب خوانده باشید و بهش فکر کرده باشید تا نگویید «فلانی روبنده داشت و بهش تجاوز شد پس به لباس ربطی ندارد» یا «بهمانی مست بود توی پارتی و کسی دستش را هم نگرفت پس به نوع معاشرت ربطی ندارد». این که احتمال هر کدام از شیر و خط پنجاه درصد است، به این معنی نیست که ناممکن است چهل بار سکه بیاندازم و هر چهل بار خط بیاید. همین را در توییتر گفته‌ایم. س. گفته و من هم. البته خوانندۀ من خیلی کمتر است و طبیعتاً کمتر درگیر بحث می‌شوم. گفته‌ایم که کسی که هنوز درگیر نشده باید بیشتر احتیاط کند. و کسی که از ترس امل خطاب شدن رفته خانۀ غریبه و الکل نوشیده، هرچند مقصر نیست، ولی رفتارش احتمال تعرض را بالا می‌برده. ممکن بود آن فرد متجاوز نباشد و با الکل نوشیدن هم هیچ اتفاقی نیافتد. بله. ولی احتمال همین است. احتمال پیش از وقوع واقعه معنی دارد.

یکی از آدم‌هایی که در بحث شرکت کرده بود مدام تلاش می‌کرد بحث را به این سمت ببرد که شما چون مذهبی هستید فکر می‌کنید خانۀ پسر غریبه رفتن و شراب خوردن خطرناک است، وگرنه این برای دیگران عادیست. من این مقاومت در برابر فهمیدن را درک نمی‌کنم. حقیقتاً درک نمی‌کنم. بله برای خیلی‌ها عادیست. به نظر من هم دانشگاه رفتن عادیست و یک نفر در دانشکدۀ عمران پیدا شده بود که در کلاس‌ها دست می‌کشید به تن دخترها. هر رفتاری، هر حرکتی، احتمال خطر را کم یا زیاد می‌کند و باید تصمیم گرفت که تا کجا هزینۀ احتیاط کردن بیشتر از احتیاط نکردن است.

تمام حرف همین است. اگر شما فکر می‌کنید رفتن به خانۀ غریبه بی‌احتیاطی نیست، بسیار خب. ولی هر کاری که فکر می‌کنید احتمال هزینۀ گزاف مراعات نکردنش خیلی زیاد است را انجام ندهید. همین. همین.

مرز را هر کجا که می‌خواهید بگذارید. ولی مدام تبلیغ نکنید که احتیاط معنی ندارد و احتمال معنی ندارد و هیچکس هیچ نقشی در کاهش و افزایش خطر نمی‌تواند داشته باشد. و بدتر: اگر بگویی احتیاط کن، یعنی متجاوزی. این کلمه‌ها معنی دارند. قبیح و سنگین‌اند. نثار کردنشان به هر کسی که حرفش را نمی‌پسندیم هم غیراخلاقیست و هم تجاوز را به مفهومی دم‌دستی تبدیل می‌کند.

کاش وقتی چیزی را به مغزتان فرو می‌کنند جرأت کنید بعد از مدتی بیرونش بیاورید.

من بیشتر به آن بحث فکر کردم. به تفکر آن دختر که مدام سعی می‌کرد حرف بکشد که «بله رفتن به خانۀ پسر غریبه بی‌احتیاطی است» و پیروز بحث بشود فکر کردم. البته که «تیرش به سنگ آمد». ولی به نظر من این نگاه، آن تلاش، چیزیست که ارزش فکر کردن دارد.

این نوشته ادامه دارد. 

  • محیا .