لحظه‌ها

از لحظه‌ها

لحظه‌ها

از لحظه‌ها

۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

یک واقعه و دو روایت

محیا . | يكشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۹، ۰۷:۰۸ ب.ظ | ۱ نظر

روایت 1، چند ماه پیش:

چند سال پیش عاشق یکی شدم. خوشتیپ و باسواد و مهربون بود. همدیگه رو دوست داشتیم و از این که بهم توجه می‌کرد لذت می‌بردم. پدر و مادرم که فهمیدن تهدید کردن اگه یک بار دیگه با طرف بگردم نمی‌ذارن کلاس کنکور برم و باید بشینم تو خونه خودم درس بخونم. ما همه یک رومیناییم.

پاسخ‌ها:   

- تیپیکال خانوادۀ ایرانی.             

- متأسفم به خاطر تجربۀ بدی که داشتی. اینجا وقتی سنت کم باشه اختیار هیچیت با خودت نیست.

- سختگیری‌های همیشگی پدر و مادرا. منم تجربۀ مشابهی داشتم. وقتی فهمیدن ارتباطم رو با کسی که عاشقش بودم قطع کردن چون به نظرشون غلط و بد بود.

                                                           

روایت 2، چند روز پیش:

سال کنکور که یه بچه تمام زندگیش اضطراب کنکوره، ا.ر، معلم کنکور معروف، تو آموزشگاه همه رو عاشق خودش کرده بود. بچه‌ها برای نشستن تو ردیف اول کلاسش رقابت می‌کردن. یه جورایی لاس می‌زد با بچه‌ها. می‌گن با چند نفر رابطه داشته. من هم فکرم درگیرش بود تمام اون سال. ما همه قربانی هستیم.

               پاسخ‌ها:

- واقعاً سوءاستفادۀ معلم‌ها از بچه‌های درمونده بیداد می‌کنه. متأسفم به خاطر تجربه‌ای که داشتید.

- وقتی قانون درستی برای مجازات این پدوفیل‌ها نباشه همین می‌شه. هر جایی بود طرف به خاطر رابطه با زیر هجده سال پدرش رو درمی‌آوردن.

- فکر نمی‌کنم اینجوری باشه. البته می‌دونم بعد از کنکور با یکی دو نفر دوست شد. که خب هر کی با یکی دوست میشه و می‌خوابه. این به خودشون مربوطه. ولی فکر نکنم با زیر هجده سال رابطه‌ای داشته.

 

مشابه این دو روایت را حتماً خوانده‌اید. احتمالاً جملات بسیار آشنا هستند. این‌ها هر دو روایت یک واقعه هستند که برای دو نفر رخ داده. در هر دو روایت دختر جوانی، هجده‌سال‌ونیمه، عاشق معلم کنکورش شده. هر کدام از این دو نفر واقعه را به صورتی تعریف می‌کنند. یادآوری می‌کنم که هر رفتاری که از خانواده سر بزند لزوماً قابل دفاع نیست.

 

من فکر می‌کنم یکی از چیزهایی که باید مقابل آن ایستاد، خلط قضاوت اخلاقی با حکم قانونی است. قانون ناچار است برای چیزها مرز‌های سفت و سخت تعیین کند. مثلاً حکم رایج قوانین غربی ممنوعیت رابطۀ فرد بالای سن قانونی با فرد زیر سن قانونی است. حتی اگر یک نفر نوزده‌ساله باشد. ولی گویا حکم دادگاه غربی حداقل نزد کسر کاملاً قابل توجهی از ایرانی‌های امروزی و مدرن برابر موازین اخلاقی شمرده می‌شود. اگر این پرونده را به دادگاه فرانسه ببری، مجازاتی ندارد. پس اشکالی به انجامش وارد نیست.

اگر همان دادگاه اعلام کند که از فردا ملاکش برای قضاوت دربارۀ رابطه با افراد نوجوان بالای ۱۳ سال، اختلاف سن دو طرف است و نه فقط سن طرف دیگر، شما می‌توانید همچنان بر مرز بودن مثلاً 18سالگی پافشاری کنید؟ آنطور که الآن دفاع می‌کنند؟

 

 در سال سوم دبیرستان من معلم جدیدی برای ریاضی کنکور در شهرمان مطرح شد و خیلی زود شهرت پیدا کرد. من دو جلسه رفتم سر کلاسش و خوشم نیامد چون فکر کردم این آدم، هر چه هست، معلم نیست و تجربۀ معلمی ندارد. برای همین هم دیگر نرفتم. اما بسیار محبوب بود. عده‌ای از بچه‌های ما رفتند کلاس او و بسیار هم نسبت به معلمشان متعصب بودند. حتی کلاس‌های تابستانی مدرسه را به هم زدند چون مدرسه معلم‌های باسابقۀ شهر را دعوت می‌کرد. بعد از چند ماه، احتمالاً در پاییز، حرفی پیچید که شاگرد فلانی باردار شده و معلم فرار کرده. من دربارۀ این جمله چیز بیشتری نمی‌دانم به به نظرم بخش اولش اغراق است. ولی چیزی که می‌دانستیم این بود که او واقعاً غیب شده بود. آموزشگاهی که در آن درس می‌داد، اطلاعیه‌ای زد که این آموزشگاه از این به بعد با آقای فلانی به دلیل روابط غیراخلاقی هیچ ارتباطی ندارد. بچه‌های مدرسۀ ما هنوز با او در ارتباط بودند. در آن بازۀ پنهان شدن معلم و لغو کلاس‌های آموزشگاه، در محل نامعلومی که از ما مخفی می‌کردند کلاس داشتند. بعد از چند وقت آب‌ها از آسیاب افتاد و معلم برگشت به جامعه. ولی مشاهدۀ مهم من این بود که آن دخترها، که هرچند زیر سن قانونی اما همه بالغ بودند، علیرغم افشاگری، علیرغم طرد شدن آن معلم از آموزشگاه، سری نترس داشتند و در محل نامعلومی سر کلاسش می‌رفتند. این که افشاگری مفید است چون علاوه بر آگاه کردن دیگران باعث ایجاد هزینه برای آزارگر می‌شود، در آن ماجرا کاملاً اتفاق افتاد. همه شنیدند چه شده و آموزشگاه با او  قطع ارتباط کرد. به صراحت، به خاطر روابط غیراخلاقی. بچه‌های ما چه کردند؟ شدند صندوقچۀ اسرار آن شخص و رفتند به یک کلاس غیررسمی مخفی. برای قانون اینجا که سن ملاک چیزی نیست. اما حتی اگر مرز قانونی همان هجده‌سال باشد، من فکر نمی‌کنم که آن‌ها واقعاً کودک بودند و رابطه با آن‌ها رابطه با کودک بود. البته خام بودند، البته درکی از خطر نداشتند، ولی کودک نبودند. آن معلم هم جانور هزاررنگی بود که بعدها ریش گذاشت و توبه کرد و چند شعبه آموزشگاه تأسیس کرد و پولش از پارو بالا رفت و سال قبل همۀ مؤسساتش را پلمپ کردند. اما بیایید ماجرا را طور دیگری هم فرض کنیم. بسیاری از بچه‌های کنکوری بالای هجده سال دارند. فردای کنکور رابطۀ معلم-شاگردی برقرار نیست. به نظر شما چنین ارتباطی از نظر اخلاقی صحیح می‌شود؟ اگر بچه‌های ما چند سال تجدید شده بودند و بالای هجده سال داشتند آن رابطه موجه بود؟ اگر فردا قانون تغییر کند و برای رابطۀ فرد بزرگسال با فرد زیر سن قانونی مجازات در نظر بگیرد، رابطۀ معلم چهل ساله را، فردای کنکور، با شاگرد هجده سال و یک ماهه موجه می‌دانید؟

آیا آن حضور در کلاس غیررسمی علیرغم خطر آشکار درست بود؟

اگر خانواده‌ها بچه‌ها را از حضور در آن کلاس‌ها منع می‌کردند، آن وقت آن دخترها رومینایی دیگر بودند که خانوادۀ احمق و بستۀ ایرانی چون دخترند و چون سنشان کم است، به آن‌ها زور می‌گوید و ارزش‌های خودش را تحمیل می‌کند. بله برگزاری آن کلاس باید عواقبی برای معلم می‌داشت. اما وقتی از همه مخفی می‌کردند چه؟ به فرض که قانونی وجود داشت. چه کسی می‌خواست شکایت کند؟ چه کسی شهادت می‌داد؟

می‌توانید به من فحش بدهید. ولی خیلی وقت‌ها بچه‌ها واقعاً خودشان می‌خواهند. درباره بچه‌های دبیرستانی، هرچند رابطه نادرست و با سوءاستفاده همراه باشد، اما هرگز به این سادگی نیست. این چیزی از فساد آن معلم کم نمی‌کند. دربارۀ تجاوز یا چنین چیزی حرف نمی‌زنم. دربارۀ رابطه با فرد بالغی به میل خودش حرف می‌زنم. از نظر اخلاقی ماجرا از نظر من چنین چیزیست. البته آن فرد روی بچه‌ها نفوذ دارد و فارغ از این که همین حالا رابطۀ معلم-شاگردی برقرار است یا نه، آن نسبت روانی نمی‌تواند به این راحتی از بین برود. من این رابطه را صد درصد غیراخلاقی و کثیف می‌دانم، ولی دلیلش هیچ ربطی به سن قانونی و چیزهایی از این دست ندارد. این رابطه کثیف است، چون هر رابطۀ عاشقانۀ نابرابری که نمی‌تواند به یک تعهد پایدار ختم شود را غیراخلاقی می‌دانم. نمی‌شود همۀ معلم‌ها را اخلاق‌مدار کرد. البته حتماً باید هزینه‌‌های اجتماعی و قانونی برای سوءاستفاده‌های آن‌ها وجود داشته باشد. هیچ شکی نیست. اما نمی‌شود سوءاستفادۀ عاطفی را با قانون از بین برد. قانون نمی‌تواند در تمام حفره‌های ریز زندگی نفوذ کند و جایی برای امور نادرست نگذارد. ولی می‌شود به بچه‌ها درست و غلط آموخت. می‌شود چارچوب‌های اخلاقی را در زندگی تشویق کرد. می‌شود به بچه‌ها آموخت از روانشان محافظت کنند.

امروز روایتی خواندم که یک نفر درگیری‌هاش در آموزشگاه کنکور هنر را تعریف کرده بود. نوشته بود که شهرستانی بوده و با آن بچه‌ها متفاوت بوده. همین باعث جلب توجه بیشتر می‌شده. خصوصاً که برچسب «دختر شیرازی» را هم داشته. در بخشی از ماجرا چیزی گفته بود که من تمام و کمال قبول دارم و حتی خودم تا حدی تجربه کرده‌ام. گفته بود که اگر تربیت مذهبی نداشتم خیلی محتمل بود مورد سوءاستفاده قرار بگیرم. آن دختر حالا دانشجوی دکتری در آمریکاست و به نظر می‌رسید که الآن خیلی معتقد به آن حدود مذهبی نباشد. نمی‌دانم. ولی این را به صراحت و با تأکید گفته بود که داشتن تربیتی که یک سری خط قرمز را در او ایجاد کرده بوده و در اولویت بودن درس از خطر حفظش کرده. شما می‌توانید اهل دین و مذهب نباشید. ولی داشتن خط قرمزهای رفتاری افراد را از بعضی خطرها حفظ می‌کند و این فارغ از عقاید ماست.

وقتی بناست تمام محدودیت‌های رابطۀ جنسی نکوهش شوند، وقتی «تربیت» یعنی محدودیت احمقانه‌ای که خانواده به بچه تحمیل می‌کند چون فکر می‌کند بهتر می‌فهمد، چرا نباید یک فرد کم‌سال درگیری‌های غلط عاطفی پیدا کند؟

یک بار هم، فراتر از جهان مدرن و قاعدۀ حقوقی سرزمین‌های دور خوشبخت، فکر کنیم شاید اخلاق چیزیست به جز قانون، و شاید هر چیزی که خوش داریم مجاز نباشد. و این که نجات در پرهیز است.

  • محیا .

علیه تفاخر

محیا . | سه شنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۱۳ ب.ظ | ۰ نظر

یکی از ملاک‌های صداقت داشتن و جدی بودن در برابری‌خواهی و سایر فضیلت‌ها، برای من، تبدیل نکردن وضعیت و طرز فکر به ابزاری برای تفاخره.

هر چند وقت یکبار، زن امروزی و لابد خوشبختی پیدا می‌شه با اسکرین‌شاتی از خانوم‌های قری در دست، که از شادی شبیه نبودن خودش به اون خانوم‌ها در پوست خود نمی‌گنجه و از حماقتشون تأسف می‌خوره. چی می‌شه که یک زن چنین گدایی توجه می‌کنه و مدام در فکر «عرضه کردن» خودشه؟ یا تحت خشونت فیزیکیه یا عاطفی یا هر دو، یا این که حداقل در زندگی کمبودهای عاطفی زیادی هست. ولی این زن خوشبخت و آگاه خیال می‌کنه این زنان اصلاً عقل ناقصشون به این چیزها نمی‌رسه و از بیکاری، از حماقت، از مشکل هوشی و چیزهایی از این دسته که مدام چنان می‌کنن.

بارها دیده‌ام زن‌های شاغل چیزی با این مضمون می‌گن که تا وقتی دستتون تو جیب شوهرتونه غلط می‌کنید حرف استقلال بزنید. هیچوقت هم به ذهن مستقلشون خطور نکرده که این حرف چه معنای وحشتناکی داره. از یک سو مشارکت‌های تاریخی زن‌ها در اقتصاد رو نادیده می‌گیرن‌، و از سوی دیگه اعمال نظر شخصی که پول توی جیبشه رو بر زندگی بقیه به رسمیت می‌شناسن. من نمی‌تونم انکار کنم که استقلال مالی واقعیه و مهمه و در همه چیز اثر میذاره. اما یک زنِ لابد ضدتبعیض چنین حمله‌ای می‌کنه به باقی زن‌هایی که یا به احتمال زیاد نتونسته‌ان شغلی خارج از خونه داشته باشن، یا با احتمال کمتری تصمیم شخصیشون توی خونه موندن بوده. اولاً که زن‌ها، با این که عموماً نانخور به حساب می‌آن، اما واقعاً همیشه در طول تاریخ داشتن کار می‌کردن و می‌کنن. یک بار مدت‌ها پیش چیز خیلی خوبی خوندم دربارۀ «سبزی پاک کردن» که خودم هم بهش کمی اضافه می‌کنم: سبزی پاک کردن عبارت تحقیرآمیزیه که به حرف‌های «خاله‌زنکی» و «بی‌ارزش» و البته «زنانه» اشاره می‌کنه. در گذشته اوقات کار جمعی، مثل سبزی پاک کردن، تنها زمان‌هایی بوده که زن‌ها از دنیای بیرون از خونه خبر می‌گرفتن. این که در محله چه می‌گذره و در خانواده‌های دیگه چه می‌گذره. نوعی تفریح بوده. و بر خلاف مردها که در قهوه‌خانه و زورخانه فقط و واقعاً تفریح می‌کردن، زن‌ها حتی تفریحشون با کار و تولید ارزش افزوده همراه بوده. و حالا این عبارت تحقیرآمیزه. هر بار، هر بار، حرف مهریه می‌شه، مردها از جمله نفقه رو پیش می‌کشن. بگذریم که نفقه در برابر تمکینه و همینجور مفت و مسلم به زن نمی‌دن. ولی این نگاه «زن یعنی نانخور» علیرغم این که زن‌ها همیشه در طول تاریخ داشتن کار می‌کردن (و به بهای بسیار گزافی نیروی کار جدید هم تولید می‌کرده‌ان) اینقدر ریشه دوانده که زن‌های شاغل طرفدار برابری هم برای نوعی خودنمایی یا فخرفروشی تکرارش می‌کنن. زنی که بیرون کار نمی‌کنه، لابد در خانه کار بیشتری انجام می‌ده (اگر نگیم که تمام کار خانه رو انجام می‌ده). و پولی که می‌بایست خرج می‌شده برای انجام اون کارها رو از هزینه‌های زندگی کسر می‌کنه. به علاوه، گفتن این حرف مجوز اینه که مثلاً یک ناتوان یا یک فرد کم‌سال که نمی‌تونه درآمد داشته باشه هم غلط می‌کنه فکر داشتن حدی از استقلال رو بکنه. این خانوم‌های شاغل و مستقل فرموده‌ان که اجازۀ چنین فکری رو به بقیه نمی‌دن. و باز گذشته از تمام این‌ها، این نگاه حسابگرانه باعث شده دخترهای مستقل و تحصیلکردۀ زیادی استرس کمتر بودن درآمدشون نسبت به شریک زندگی رو داشته باشن. من واقعاً این مورد رو اطرافم دیده‌ام و هیچ دلیلی نداره که تصور کنم تعداد این دخترها کمه. در زندگی چیزهایی فراتر از چرتکه هم هست، و اگر در زندگی شما نیست از قضا این ایراد زندگی و نگرش شماست.

یا مثلاً وقتی خانودۀ برخورداری دارن و در شرایطی بزرگ شده‌ان که شریک زندگیشون چندان مردسالار نیست یا نمی‌تونه باشه و امکان جدایی هم براشون فراهمه، دربارۀ این که مهریه خودفروشیه سخنرانی می‌کنن و به این روش میلیون‌ها زنی رو که به دلایل قانونی و عرفی یا مهریه رو دارن یا هیچی، تحقیر می‌کنن و «آه ببینید من بر خلاف این‌ها چه بلندنظر و ضدتبعیض و وارسته‌ام».

چند وقت پیش دیدم زنی با ظاهر این که «فلان زن چه زیبا و آراسته است» از این که خودش در بند اصلاح موی بدنش نیست و موهاش رنگ نداره و اهل آشپزی نیست، تعریف می‌کرد. طرف رو با ظاهر تعریف تحقیر می‌کرد که خانه‌داره و مدام فکر آشپزیه و موهاش فلانه و ... .

یا یک زن تحصیلکردۀ دیگه دربارۀ «فلانی جون» نوشته بود که آرایشگره و درآمدش چند برابر ایشونه که درس خونده و زحمت کشیده. کی گفته درس خوندن یعنی ما حقی برای درآمد بیشتر از کسی که کار فنی یا فیزیکی‌ای می‌کنه داریم؟ اولاْ که شما هم می‌تونستی بهمانی جون بشی و نخواستی. ثانیاْ چی شده که باورمون شده بیش از بقیه محقیم برای زندگی بهتر؟ بله درسته که وقتی این همه دانشگاه دولتی هست لابد باید شغل مناسبش هم باشه. من نمی‌گم کسی که رفته هشت سال یا پنج سال درس خونده حالا باید بره از جای هشت سال پیشش شروع کنه و مثلاً راننده بشه. ولی اگر درآمد راننده از ایشون در شغل متناسبش بیشتر بود هم دلیلی برای گله نیست.

وقتی کسی اینطور دربارۀ آدم‌هایی که خودش رو نسبت به اون‌ها برتر می‌بینه حرف می‌زنه، من فکر می‌کنم که برابری اقتصادی یا جنسیتی براش فقط یک بازیچه است و جدی نمی‌گیرمش. راهیه برای خوشبختی خودش و هرگز، هرگز حتی به دیگرانی که شرایط متفاوت دارن فکر نکرده. عاجز بوده از گذاشتن خودش به جای آدم‌های دیگه. همون‌هایی هستن که می‌گن هر کی نرسیده، نخواسته که برسه. و خب اگر اینقدر همدل نیستیم یا نمی‌خواهیم شرایط دیگران رو درک کنیم، کاش حداقل به خوشبختی خودمون باور قلبی داشته باشیم و با تحقیر دیگران در چشم مردم فرو نکنیمش.

  • محیا .

فنی

محیا . | سه شنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۹، ۰۷:۴۳ ب.ظ | ۰ نظر

بارها خواب دیده‌ام که دانشکده بزرگ و پیچ‌درپیچ و باشکوه شده و در هر کنج آن چیزی در جریان است. انگار که قلعه‌ایست که از سال‌ها جان به در برده و ما مقیمش شده‌ایم.

دیشب خواب دیدم در گوشه‌ای از دانشکده سبزی می‌فروختند و من و مهلا رد می‌شدیم و من خواستم سبزی بخرم. مهلا داشت می‌رفت به یک اتاق دیگر دانشکده و گفتم که از آنجا ظرف بیاور برای سبزی. گفت نمی‌آورم و سر همین دعوا کردیم.

 

  • محیا .

از روزها

محیا . | جمعه, ۳ مرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۵۰ ب.ظ | ۰ نظر

۱. کار پایان‌نامه دوباره بیشتر وقتم را گرفته. چندین هفته است که هیچ فرصتی برای فلسفه خواندن نبوده. مهلت زیادی برای تمام کردن پروژه باقی نمانده و باید به کارها برسم.

۲. فکر می‌کنم توییتر حرف زدنم را تغییر داده و این تغییر خوب نیست. خوشبختانه کلمات جنسی و رکیک هنوز برایم عادی نشده‌اند. اما احتمالاً زیادی رک و بی‌تعارف شده باشم. چند وقت پیش با استادم تلفنی صحبت می‌کردم. وقتی قطع کردم بهم گفتند که با استادت «بد» حرف می‌زنی. بعد توضیح دادند که یعنی به قدر کافی احوالپرسی نمی‌کنی، خسته‌نباشید نمی‌گویی، از این که تماس گرفته تشکر نمی‌کنی و چیزهایی از این دست. خصوصاً که روز جمعه زنگ زده بود و عذرخواهی کرد که جمعه تماس گرفته. البته برای کار لازم بود و خیلی خوب شد که تماس گرفت. بعد یادم افتاد که در جوابیۀ داورها چیزهایی نوشته بودم که بهم گفت انگار داری موضع می‌گیری و می‌گویی غلط کرده‌اند این کامنت را نوشته‌اند. یک طرف ماجرا البته بحث نگارش علمیست، که از نظر من بدون هیچ حاشیه و هیچ تعارف و هیچ چیز اضافه‌ایست. اما من بیشتر به این اتفاقات فکر کردم. فکر می‌کنم موضوع این است که من از یاد برده‌ام کسی که جملات تو را می‌خواند و می‌شنود هم انسان است. از یاد برده‌ام، یعنی که هر لحظه در ذهنم حاضر نیست. به تلاش نیاز است. ماه‌هاست با هیچ کسی به جز اعضای خانواده ارتباط واقعی نداشته‌ام. ماه‌هاست به بچه‌های آزمایشگاه بلند سلام و صبح بخیر نگفته‌ام. و در تمام این چند ماه توییتر را خوانده‌ام. یک بار که از دانشگاه بر می‌گشتم، در خیابان چند نفر دعواشان شده بود و من منتظر شروع فریادهای رکیک و توهین‌های جنسی بودم. ولی هیچکس چنین چیزهایی نگفت. یکی از طرفین دعوا از خشم، از استیصال، گریه می‌کرد. داد می‌زدند. اما هیچ چیز آن دعوا توییتری نبود. توییتر فارسی چنان وحشی و بی‌شرم و خشونت‌بار است که از ملایمت و مهربانی دعوای خیابانی شگفت‌زده شدم. مدت‌ها به کسی می‌گفتم «خودت را جای دیگران بگذار». فکر می‌کنم شیوۀ درست زندگی کنار ادم‌ها هم همین است. ولی خودم از یاد برده‌ام که در حرف زدن و واکنش نشان دادن دیگران را در نظر بگیرم. باید کمی مهربان بشوم.

۳. به آخر بند قبل که رسیدم، یاد چیزی افتادم که مدت‌ها بود می‌خواستم بگویم. وقتی برای ردّ غیرت، استدلال خواهر-مادر را تحقیر می‌کنند، البته می‌فهمم که این استدلال در آن جایگاه چه بی‌معنی و ابلهانه است. ولی ابلهانه بودنش از این است که آن حس برتری و مالکیت برای خواهر و مادر هم غلط است. واقعیت این است که من با پایه و اساس این استدلال، که خودت را جای طرف بگذار و خانواده‌ات را جای طرف بگذار و رفیقت را جای طرف بگذار، چندان هم مخالف نیستم. این همدلیست. این که اگر کاسبی یا اگر پزشکی یا اگر معلمی، کسی که مقابلت ایستاده را مثل عزیزانت ببین، که عزیز کسی است. و منصف باش.

۴. چند سال پیش یکی از تولیدکننده‌های لبنیات عکس یک بچۀ سیاهپوست را روی تبلیغ بستنی شکلاتی زده بود، و عکس یک بچۀ سفید را روی تبلیغ بستنی وانیلی. این اتفاق، و انتقادها به آن، حالا برای شیر پاستوریزه تکرار شده. به نظر من این انتقادها از نژادپرستانه بودن چنین تبلیغاتی خود تا مغز استخوان نژادپرستانه است. چنین است که عده‌ای باور قلبیشان این است که یک رنگ پوست پست‌تر از باقی رنگ‌هاست، و نژادپرست نبودن امتیازیست که به ترحم و ملاحظه باید به انسان‌های این‌رنگی داد: کتمان کنیم که رنگ وجود دارد.

۵. ما می‌توانیم برای کارهایی که دوست داریم دلایل اخلاقی و منطقی بتراشیم. توجیه‌های قابل قبول. مثلاً وقتی از کسی خوشمان بیاید احتمالاً در برابر انتقاد از رفتار غلط او به «اطلاعات ما کافی نیست» و «شاید نمی‌دانسته» و ... پناه می‌بریم. یا وقتی هیچ قید و تعلقی به خانواده‌ای که در آن بزرگ شده‌ایم احساس نمی‌کنیم، می‌شود به کاستی‌های والدین متوسل شد. من این‌ها را درک می‌کنم و هر دلیلی که چنان انگیزه‌ای پشتش باشد را رد نمی‌کنم. اما فکر می‌کنم در پس این توجیه‌ها چیزهای دیگری پنهان شده که باید دانسته شود. پرسیدن از مرزها آموزنده و مهم است. این که اگر فلانی چجور خطایی بکند به «اطلاعات ما کافی نیست» متوسل نمی‌شوم؟ این که خانواده‌ام باید چطور باشد تا بهش تعهدی داشته باشم و مهم بدانمش؟ یا من در چگونه شرایطی تا همیشه به معشوق خودم متعهد خواهم ماند؟ یا احتمال کشته شدن انسان‌ها با ویروسی که می‌توانم ناقلش باشم باید چقدر بشود تا از مهمانی و دورهمی صرفنظر کنم؟ احتمالاً برای وضعیت فعلی توجیه ما کارساز است. ولی فکر می‌کنم پاسخ صادقانه به این سؤال‌ها عیار ما را معلوم می‌کند و اگر به قدر کافی انسان‌های محکم و آزاده‌ای باشیم، تصمیم‌های آینده را تغییر خواهد داد.

۶. یک بار مستندی دیدم که در بخشی از آن، طرف وارد خانۀ یک پیرزن و پیرمرد خوشبخت می‌شد. مرد با خنده تعریف می‌کرد که در جوانی و اول زندگی زنش را کتک می‌زده. زن هم می‌خندید و تأیید می‌کرد. حیرت‌انگیز بود.

  • محیا .