لحظه‌ها

از لحظه‌ها

لحظه‌ها

از لحظه‌ها

۳۶ مطلب با موضوع «چیزها» ثبت شده است

نه به

محیا . | شنبه, ۳ آبان ۱۳۹۹، ۱۰:۵۷ ق.ظ | ۰ نظر

من مخالف بی‌قید و شرط مجازات اعدام نیستم. بعد از داغ شدن این بحث قصد داشتم چیزهایی را بنویسم. چند روز پیش باز یادم آمد و تصمیم گرفتم بنویسم. اما دیشب توییتی را دیدم که بالأخره بهانۀ نوشتن این شد. اگر شما تصمیمتان را گرفته‌اید که اعدام غلط باشد، احتمالاً این‌ها برایتان معنی نخواهد داشت. ولی اگر به دلیل در این امر بها می‌دهید، شاید با خواندن این‌ها بتوانید جنبۀ دیگری از ماجرا را هم ببینید. اگر تا به حال به آن فکر نکرده باشید.

نویسندۀ توییت گفته بود که «شهود»ی دارد که مطابق آن اعدام مجازات مناسبی برای جرائمی مثل تجاوز یا قتل زنجیره‌ای است. و برای مخالفت با این حرف دلیل خواسته بود. من با این حرف موافقم، و قصد دارم توضیح بدهم که چرا. ابتدا می‌خواهم این را روشن کنم که اینجا از قتل در دعوا، قتل تصادفی و چیزهایی از این دست حرف نمی‌زنم. آن قید «زنجیره‌ای» هم برای این است که شبهه‌های مربوط به مجرم بودن فرد را حذف کند. وقتی ده نفر آزار جنسی شخصی را روایت می‌کنند، شما باور می‌کنید. نه؟ تواتر یکی از چیزهاییست که می‌تواند از تردید ما کم کند. در دادگاه هم همین رخ می‌دهد، قطعاً با دقت و سختگیری خیلی بیشتر. در واقع تمام حرف من دربارۀ کسی است که هیچ تردیدی در جنایت او نیست، و آن اتفاق طی یک تصادف رخ نداده است. نویسندۀ توییت ابتدا به این اشاره کرده بود که سواد حقوقی ندارد. من با این بخش از حرفش مخالفم. در واقع اشاره به این نکته را اصلاً لازم نمی‌دانم. قرار نیست دربارۀ مسائلی که با زندگی ما و وجدان و موازین اخلاقی ما سر و کار دارند نظر و موضعی نداشته باشیم چون در انحصار حقوق‌دان‌هاست.

1. تا حبس ابد هست، چرا اعدام؟

اولاً، چون حبس ابد نیست. این یک نگاه رویایی از زاویۀ مخالفت با اعدام است. عدۀ زیادی نقشۀ قتل می‌کشند. عدۀ زیادی مرتکب قتل می‌شوند. هزینۀ نگهداری این افراد در زندان کم نیست. هیچ کشوری از پس چنین هزینه‌ای برنمی‌آید. این که «به جای اعدام حبس ابد کنیم» حرفیست که در ابتدای مخالفت با اعدام و فقط هم از جانب برخی گفته می‌شود. در عمل چنین نخواهد شد که هر کس مصمم دست به جنایت زد برای همیشه از آزادی محروم شود. یک سرچ ساده به ما می‌گوید مجازات قتل درجۀ اول در آمریکا 25 سال حبس است. وقتی که آن پلیس مرد سیاهپوست را در خیابان کشت و بعد از بازتاب گسترده به قتل متهم شد، شنیدم که اگر اتهامش ثابت شود چیزی کمتر از 10 سال حبس در انتظار اوست. این ناگزیر است. لغو اعدام یعنی قاتل‌هایی که بدون هیچ ضرورتی و در خونسردی دست به جنایت زده‌اند بعد از چند سال آزاد خواهند شد. و حتی با فرض حبس ابد، فرار به هر حال ناممکن نیست.  

ثانیاً، چه کسی بناست این هزینه را بپردازد؟ به جز این است که پولی از جیب مردم یک کشور خرج می‌شود تا شریری که بیست نفر را کشته یا به صد نفر تجاوز کرده زنده بماند؟ و چه کسی گفته این ظلم محسوب نمی‌شود؟ می‌توانم این جواب را تصور کنم: جامعه در آن جنایت مقصر بوده. بله آن فرد در شرایط دیگری شاید رفتار دیگری می‌کرد. ولی مسئولیت شخصی کجاست؟ چرا یک نفر این جنایت را کرده و نه دیگران؟ و چرا جامعه در سبقت غیرمجاز من مقصر نباشد و هزینه ندهد؟ چرا من جریمه بشوم در حالی که اگر در شرایط دیگری زندگی می‌کردم شاید سبقت غیرمجاز نمی‌گرفتم؟

ثالثاً، مفهومی به اسم «عدالت» به عنوان یک فضیلت در ذهن ماست. «تناسب جرم و مجازات» هم فقط برای سبک کردن مجازات نیست و در جهت مخالف هم معنی دارد. شما فکر می‌کنید این عادلانه است که کسی یک نفر را در خونسردی بکشد، و بعد به پانزده سال زندان محکوم شود؟ اگر فکر می‌کنید که در مجازات اصلاً نباید دنبال عدالت رفت، خب همین را بگویید. ولی من با چنین چیزی مخالفم. اینجا دوست دارم از یک برخورد متکبرانۀ مخالفان اعدام هم انتقاد کنم. وقتی کسی می‌گوید «اگر برادر خودت را هم با چاقو تکه تکه کرده بودند همین را می‌گفتی؟»، می‌شود فوراً با شمشیر «استدلال خواهر-مادر» به جان طرف نیافتاد و به این فکر کرد که شاید دارد توجه را به چیز دیگری جلب می‌کند. من قبول دارم که در مقام استدلال حرف دقیق و درستی نیست. ولی این را هم می‌فهمم که آن فرد ایده‌ای از عدالت به عنوان ضرورتی اخلاقی در ضمیر انسان دارد، و می‌خواهد با قرار دادن مخاطبش در موقعیتی خاص لزوم این عدالت را نشان بدهد. بد بیان می‌شود، ولی فکر می‌کنم آن احساس در وجود همه هست. اما خب مسخره کردن این حرف به مخالفان اعدام قوت قلب می‌دهد که یعنی هر که با شما موافق نبود احمق است و هیچ دلیل بهتری برای مخالفت با شما وجود ندارد.

2. قساوت

من این را درک می‌کنم که اعدام یک مأمور اعدام می‌خواهد و کسی برای کسب درآمد ناچار می‌شود در یک موقعیت بد قرار بگیرد. فکر هم می‌کنم که این اتفاقاً دلیل قابل اعتناییست. ولی بیایید تصور کنیم که ربات‌ها جایگزین انسان‌های اجراکنندۀ اعدام شده باشند. این مشکل رفع می‌شود. در واقع اجرای اعدام لزوماً همواره همراه با یک انسان اجراکننده نیست. می‌تواند اینطور نباشد. به علاوه، نظر شما دربارۀ کسی که سرباز است چیست؟ فکر می‌کنید نباید در جنگ از خود دفاع کرد، چون این دفاع یعنی سربازان بی‌گناهی درگیر قساوت می‌شوند؟ اگر یک نفر به خانأ شما حمله کند و شما فرصت تماس با پلیس نداشته باشید و فقط بتوانید او را بکشید، چه می‌کنید؟ البته شاید شما بگویید خب می‌گذاریم ما را بکشد و من از استدلال خواهد-مادر استفاده کرده‌ام. ولی آیا واقعاً می‌توانید به دیگران هم همین دستورالعمل را بدهید؟ احتمالاً دفاع را مجاز می‌دانید. پس جایی مرزی هست که پس از آن کشتن مجاز می‌شود. خب اگر دشمن کشوری را بگیرد، چه می‌کند؟ عده‌ای را می‌کشد، تجاوز می‌کند، و مالی را به غارت می‌برد. آن متجاوز حرفه‌ای هم اگر از زندان آزاد بشود می‌تواند همین کارها را بکند. اگر حبس ابد بشود هم مالی را به غارت برده است. و برمی‌گردم به بخش قبل: عدالت کجاست؟ و باز گذشته از این، عمل اخلاقی همیشه زیبا و لطیف نیست. این را که چه کاری درست است و چه کاری برای ما دشوار است یا از نظرمان ناخوشایند است باید از هم تفکیک کرد.

واقعاً هیچکدام از این دلایل آنقدر که تصور می‌شود بدیهی نیستند.

3. حرف‌های چرند

حرفی که زیاد در مخالفت با اعدام به صورت کلی شنیده‌ام و دیشب هم یک نفر زیر همان توییت گفته بود این است که اگر قتل بد است، همیشه بد است و اعدام فرقی ندارد. چرند بودن این حرف و بدیهی شمرده شدنش عجیب است. اولاً چه کسی گفته کشتن همیشه غلط است؟ به همان مثال جنگ فکر کنید. و ثانیاً، این را در نظر بگیرید که خیلی بد است که پدرتان شما را در خانه حبس کند. یا همسایۀ شما در انباری منزلتان حبستان کند. پس اگر حبس بد است، همیشه بد است. پس چرا متجاوزان را زندانی کنیم؟

حرف ابلهانۀ دیگری که اصلاً یک پله فراتر از موافقت یا مخالفت با اعدام است، این است که قربانی جرمی که مجازاتش اعدام است،  اگر مخالف اعدام است باید شکایت نکند. یا حتی وکیل اگر مخالف اعدام است باید وکالت این پرونده‌ها را نپذیرد. یک وکیل هم با افتخار این تجربه را تعریف کرده بود و وکیل دیگری هم شاکیان ک.ا. را سرزنش کرده بود که حق ندارید مخالف اعدام باشید وقتی رفته‌اید و از متجاوز شکایت کرده‌اید. فرض کنیم جامعۀ وکلا به به آن درجه از اخلاق رسیده‌اند که همه مخالف بی چون و چرای اعدام شده‌اند. پس در این شرایط، بازماندۀ قربانی یک قاتل زنجیره‌ای باید خودش از حقش دفاع کند، چون وکلا تصمیم گرفته‌اند گزندی به قاتل زنجیره‌ای نرسد. یا هر روز یک نفر از افراد درگیر در پروندۀ ک.ا. خودش را ملزم می‌داند ابراز دلسوزی کند برای متجاوز زنچیره‌ای. این فشار ابلهانه‌ای که به قربانیان وارد می‌شود و سانتی‌مانتال‌بازی پوچی که ادای اخلاق درمی‌آورد حقیقتاْ مهوع است. بین نایس بودن، گل‌گلی و رویایی بودن، و اخلاق در واقعیت مرزیست که باید به آن فکر کرد.

 

  • محیا .

جشن سالیانه

محیا . | يكشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۹، ۰۸:۵۶ ب.ظ | ۰ نظر

فروز صفحۀ دیگری هم در اینستاگرام دارد. من دنبالش نمی‌کنم، اما امروز پستی را در صفحه‌اش دیدم. چارپاره‌ای را گذاشته و نوشته محصول سال هشتادوهفت است. هشتادوهفت. من سوم راهنمایی بودم. شیرین‌ترین سالی که تا به حال زندگی کرده‌ام. من لذت آن روزها را چشیدم و دوستانم را دوست داشتم. اما چرا جمع ما حفظ نشد؟ حلقه زدن‌های ما زیر باران، آنقدر عزیز نبود که جمعمان را حفظ کنیم؟ سالی و دو سالی یکبار هم را ببینیم؟

در دانشکدۀ ما رسم است که هر سال دانشجوهای سال سوم لیسانس جشنی را در آستانۀ نوروز برگزار کنند که جشن سالیانه می‌نامندش. وقتی که ما دانشجوی سال سوم شدیم، یک سری شرط گذاشتند که اگر جشن می‌خواهید باید منطبق با این‌ها باشد. عده‌ای از بچه‌ها لج کردند و می‌گفتند اصلاً جشن نباشد. ولی رئیس دانشکده اصرار می‌کرد که باید جشن را هر طور شده برگزار کنیم. من از رئیس دانشکده دل خوشی ندارم. ولی فکر می‌کنم این از سردوگرم‌چشیدگی او بود که به برگزاری جشن اصرار می‌کرد. ما باید جمع‌های خودمان را حفظ کنیم. ما باید خاطرات مشترک بسازیم. باید آیین‌های خودمان را نگه داریم. و البته متأسفم که آن جشن چنان سخیف برگزار شد و آنقدر مبتذل و کثیف بود.

من فکر می‌کنم دانشگاه تهران در کل چندان در ایجاد این حلقۀ ارتباط نسل‌ها با دانشگاه موفق نیست. آن چیزی که باید از دانشگاه در وجود بچه‌ها بنشیند را نمی‌تواند ایجاد کند.

به نظر من سمپاد در این کار موفق‌تر بود، و البته هر مرکز سمپادی نمی‌توانست حفظش کند.

چند ماه پیش با دوستانم نامه نوشتیم به مدرسۀ راهنمایی و گفتیم که ما دوست داریم با مدرسه همکاری کنیم و پول هم نمی‌خواهیم. اگر می‌خواهید کلاس برگزار کنیم، کارگاه، مسابقه، یا هر چیزی که مدرسه بخواهد. و هدف فقط همین است که بنای ارتباط فارغ‌التحصیل‌ها را با مدرسه بگذاریم. ولی نامۀ ما هرگز جوابی نگرفت. من هنوز آن مدرسه را دوست دارم. ولی به خاطر روزهایی که در آن گذراندم. اما چرا نباید بتوانیم خاطره‌های مشترکی حول یک فضای مشترک بسازیم؟

همین. ناراحتم که آن چیزی که باید از ارتباط با آدم‌هایی در یک فضای مشخص اندوخته‌ام می‌بود، وجود ندارد. نه از مدرسه‌ام چیزی مانده، نه دانشگاهم.

  • محیا .

دانشگاه

محیا . | سه شنبه, ۸ مهر ۱۳۹۹، ۱۱:۵۰ ب.ظ | ۱ نظر

امشب یه ویدیوی خیلی کوتاه دیدم از یک روز بارونی دانشگاه، سال پیش. فرستادم برای مهلا و کمی حرف زدیم.

من دانشگاه تهران رو خیلی دوست دارم. خیلی زیاد. مهلا می‌گه وسط دود و شلوغی تهران، پاتو که می‌ذاری دانشگاه، عین آلیس وارد یه جهان دیگه می‌شی. راست می‌گه. آرامش دانشگاه، اصالت و قدمت دانشگاه، شباهتی به سراسیمگی و آلودگی بیرون نداره. باورنکردنیه که اینقدر یک مکان رو دوست دارم.

و دلتنگ دانشگاهم.

بعد از چند ماه فشار روانی، تو حیاط دانشگاه بود که ناگهان فکر کردم حالم چقدر خوبه. تو دانشگاه بچه بودم، بعد یه کم بزرگ‌تر شدم. برام خونه است. همونطور امن و آشنا و عزیز.

 

فقط کاش چند تا دوست هم داشتم تو دانشگاه. این نوشته از اون چیزاییه که احتمالاً حذف کنم. ولی امشب دلم بی‌اندازه برای دانشگاه تنگ شد و باید حتماً چیزی می‌گفتم.

  • محیا .

نوشته‌ام

محیا . | شنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۹، ۰۸:۴۳ ب.ظ | ۰ نظر

چند روز پیش بحثی دربارۀ تذکر دادن غلط نوشتاری و رسم‌الخط شکل گرفت که می‌خواهم اینجا خلاصه‌ای را همراه با نظر خودم بنویسم. این موضوع برای من مهم است و به قدری که برایم ممکن بوده به آن فکر کرده‌ام.

قبل از این که خلاصۀ صحبت‌ها را بگویم، دوست دارم موضع خودم را دربارۀ غلط گرفتن از نوشتار دیگران روشن کنم. من این کار را فقط وقتی موجه می‌دانم که فرد در سواد و مطالعه و چیزهایی مانند این مدعی باشد، یا به ما نزدیک باشد و بدانیم که قطعاً ناراحت نمی‌شود و در تنهایی گفته شود، یا مسئولیت تصحیح و نظردادن به عهدۀ ما باشد. مثلاً اگر من در پایان‌نامه غلط املایی داشته باشم منطقیست که استادم اشتباهم را بگوید. اما این که هر کجا و تحت هر شرایطی چیزی به نظر غلط برسد و فوراً اعلام کنیم به نظر من صحیح نیست و می‌تواند کسی را تحقیر کند. بر نگاه خودم به «درست و غلط» این کار، مانند بقیۀ درست و غلط‌های این بحث اصرار نمی‌کنم. این انتخاب من است. 

اما دربارۀ خود بحث. این را می‌دانم که وجود صحیح و غلط سفت و سخت و قطعی در نوشتار شاید رویکرد کاملاً مقبولی نباشد. یا نزد اکثریت مقبول نباشد. ولی من چنین چیزی را ترجیح می‌دهم. وجود قواعدی که خواندن و درک متن را ساده کنند و بشود با تعلیم دادنشان کسی را باسواد کرد. هرچند خیلی بعید است به کسی تذکری بدهم، درست و غلطی را در نوشتار قبول دارم و سعی می‌کنم مراعاتش کنم. بحث از توییت یک محقق پسادکتری زبان‌شناسی شکل گرفت که گفته بود غلط گرفتن را بگذارید برای کسی که پست و مقامی دارد و غلط گرفتن از همه همان تمسخر لهجه است که صورتش تغییر کرده. من اول با این حرف موافق نبودم ولی رفته‌رفته توانستم منظورش را بهتر بفهمم.

تقریباً همه مخالف بودند و به نظرشان هکسره غیرقابل چشم‌پوشی بود. چون هکسره غلط است و معنی و تلفظ را تغییر می‌دهد، یا چون افرادی که رعایتش نمی‌کنند در نوشتارشان یک سازگاری درونی وجود ندارد (مثلاً یک جا می‌نویسند دفتر من و یک جا دفتره من)، یا چون هکسره زیبا نیست. من با همۀ این‌ها موافقم. ولی می‌توانم با ذکر مصداق نشان بدهم که مشکل هکسره و علت تمایلی که به غلط گرفتن آن در بین عده‌ای از مردم وجود دارد هیچ کدام از این‌ها نیست؛ حداقل نه برای همه.

بعد از گسترش گوشی‌های هوشمند و زیاد شدن حجم ارتباطات روزمره به صورت مکتوب، برای نوشتن برخی عبارات به صورت محاوره‌ای صورت‌های جدیدی ابداع شده است. مثلاً برای نوشتن ماضی نقلی. تا پنج شش سال پیش تقریباً همه این افعال را مشابه ماضی ساده می‌نوشتند و زمان فعل در جمله مشخص می‌شد. من فکر می‌کنم از زمانی به بعد، عده‌ای از روشنفکران به هر دلیلی آن شیوه را با روش جدیدشان جایگزین کردند و نشر دادند. دوست من گمان کرده بود که روشنفکر را در بحث برای برچسب‌زنی و تمسخر به کار برده‌ام. اصلاً چنین نیست. من گمان می‌کنم روشنفکر، بدون هیچ بار معنایی مثبت یا منفی، به طور کلی به افرادی گفته می‌شود که کارشان با نوشتن و زبان مرتبط است. نویسنده، مترجم، روزنامه‌نگار، حتی وبلاگ‌نویس‌های معروف قدیمی. این افراد، از زمانی به بعد، فکر کرده‌اند به جای رفته‌ام بنویسند رفته‌م، تا هم زمان فعل مشخص باشد و هم از شکل رسمی متمایز شود. دوستان من هم از همان شیوۀ نگارش استفاده می‌کنند. ولی این شیوه همیشه جواب نمی‌دهد و فاقد همان «سازگاری درونی» است. مثلاً برخی از افرادی که چنین نگارشی دارند به جای نوشته‌ای خودش را می‌نویسند، و برخی دیگر «نوشته‌ی». هر ایرادی که به هکسره وارد است اینجا هم دیده می‌شود. نوشته‌ی به جای نوشته‌ای تلفظ و معنی و نقش کلمه را تغییر می‌دهد. یا مثلاً برخی می‌نویسند گفته‌ایم (به جای گفته‌یم) ولی همزمان خسته‌ست. یعنی گفته‌یم چون گفته‌یَم خوانده می‌شود، باید تبدیل بشود به همان گفته‌ایم. ولی خسته‌ست خسته‌سِت خوانده نمی‌شود. اگر بخواهید یک دستورالعمل بنویسید و دست کسی بدهید تا با آموختنش بتواند شبکه‌های اجتماعی فارسی را بخواند، می‌توانید؟ به علاوه، کم‌کم آن نگارش متمایز اولیه برای همه راضی‌کننده نیست، چون دیگر نمی‌تواند دقت نظر و تشخص را به خوبی نشان بدهد. پس کتابم تبدیل می‌شود به کتاب‌م یا کتاب‌ـم. یعنی بر خلاف مورد فعل ماضی نقلی، بدون این که مطلقاً هیچ نیاز و ضرورتی در بین باشد، یک ابتکار وارد رسم‌الخط می‌شود و نشر پیدا می‌کند. من با این که آن دغدغۀ اولیۀ نشان دادن صورت محاوره‌ای و فعل صحیح را درک می‌کنم، به خاطر همین ناسازگاری و بی‌قاعدگی تصمیم گرفته‌ام بنویسم رفته‌ام و رفته‌ای و خسته است. ولی من موضعم را پیش‌تر معلوم کرده بودم و اینجا بحث این نیست. حرف این است: اگر می‌نویسید رفته‌م و فقط هکسره را تذکر می‌دهید، هر ایرادی که به هکسره می‌گیرید در نوشتار خودتان یا در نوشتارهای مشابه خودتان هم می‌تواند باشد و هست، ولی انگار آنقدرها هم غلط نیست که جبهه بگیرید یا مسئول تصحیحش باشید. رسم‌الخطی که برگزیده‌اید هم به نحوی به همان گره خورده. تا به حال دیده‌اید یک فرد حساس به نگارش صحیح و معتقد به لزوم تذکر اشتباه‌ها به فلان مترجم تذکر بدهد که «نوشته‌ی» که تعمداً به جای نوشته‌ای آمده غلط است؟ ولی دفتره من جای تذکر دارد.

دربارۀ سؤالی که بالاتر پرسیدم، می‌توانم این جواب را تصور کنم: دستورالعملی لازم نیست و افرادی که خواندن متن‌های رسمی را آموخته‌اند می‌توانند تشخیص بدهند. پس همین دربارۀ هکسره هم صادق است. حتی اگر کسی معتقد باشد هیچ درست و غلطی مطلقاً در نگارش وجود ندارد و تنها ملاک فهمیده شدن آن نزد جامعه است، باید گفت که هکسره ظاهراً خیلی وقت است از این مرحله گذشته. این که من نمی‌توانم دفتره من را راحت بخوانیم، به این معنی نیست که برای مردم به طور کلی نامفهوم است. خواندن این که «این دختر چه خوش‌حال ه چون تو که هم‌راه‌ش ی براش نامه نوشته‌ی توی کتاب‌‌ش» هم حقیقتاً برای من سخت است و به چشمم نازیباست. ولی مسئله این است: همینطور که این شیوۀ نوشتار رایج‌تر می‌شود، هکسره هم عادی‌تر از قبل می‌شود و مردم می‌نویسند و می‌خوانند و لایکش می‌کنند. اما فرق این‌ها چیست که کسی از دومی ایراد نمی‌گیرد یا جرأت نمی‌کند ایراد بگیرد، و از اولی چرا؟ فکر کردن به این سؤال، برای من نقطۀ درک مفهوم توییت آن محقق زبان‌شناسی بود. این که این غلط گرفتن‌ها ماهیت طبقاتی دارند. افرادی که هکسره در نوشتارشان پرشمار است، به طور متوسط از افراد دورتر از مؤلفه‌های روشنفکری هستند (مجدداً: روشنفکر و روشنفکری بدون هیچ بار معنایی مثبت یا منفی، و صرفاً برای اشاره به کسانی که سر و کارشان با زبان است.). برعکس، آن جملۀ گزارش وضعیت دختر خوشحال را احتمالاً کسی نوشته است که اهل کتاب خواندن ( و بلکه نوشتن) است و آنقدر دقت نظر داشته که به این چیزها فکر کند. این ریشۀ ایراد گرفتن از هکسره و سکوت و رد شدن از چیزهای دیگر است.

همچنان من به هیچکس بدون آن شرایط تذکر نمی‌دهم. این را می‌فهمم که شاید نگاه من به وجود یک درست و غلط در خط هم اشتباه باشد. این که من چطور می‌نویسم هم انتخاب من است و گفتم که به کسی برای مراعاتش اصرار نمی‌کنم. ولی اگر معتقد به غلط بودن هکسره‌اید، یعنی به لزوم رعایت قواعد باور دارید. و کاش دقیقاً نشان بدهید که قاعدۀ نوشتاری شما چیست (مثلاً بگویید تمام افعال ماضی نقلی با حذف ا نوشته می‌شوند). من به عنوان یک فارسی‌زبان عادی که خواندن و نوشتن بلد است و کارش هم ربطی به ادبیات و ترجمه ندارد، فکر می‌کنم چیزی که همواره غلط است یک بام و دو هوای ما در عمل کردن است، خصوصاً وقتی که بتواند شخصیت کسی را تحقیر کند.

  • محیا .

استاد ترم هفت

محیا . | چهارشنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۹، ۱۱:۲۸ ق.ظ | ۰ نظر

در ترم هفت دو درس را با استادی داشتم که بعد از یک سال (ظاهراً) تعلیق برگشته بود به دانشکده و حرف و حدیث پشت سرش زیاد بود. می‌گفتند چیزی که باعث یک سال غیبتش شده فایل صوتی گفتگوی او با یکی از دانشجوها بوده. من چیزهایی بریده و غیرصریح شنیده بودم. هیچ کس نمی‌گفت که او دقیقاً چه می‌کرده. چیزی که من از افراد مختلفی، از جمله همکلاسی‌های خودم، شنیدم این بود که در جلسات امتحان دست می‌گذاشته پشت شانۀ بعضی از دخترهایی که از او سؤال می‌پرسیده‌اند. در میانترم ما هم، که آخرین امتحانش بود، همین کار را کرده بود. چند روز بعد از میانترم او مرد.

مرگ آن استاد من را ناراحت کرد و اتفاق مهمی بود. یک‌باره حجمی از نیستی، خالی، در زندگی هرروزۀ ما افتاد و هضم این که نبودن چنان چیزیست، سخت بود. عجیب بود. ولی من هیچوقت فکر نکرده‌ام که دربارۀ مرده نباید چیزی گفت. این را می‌فهمم که دربارۀ کسی که امکان دفاع ندارد باید منصف بود، نباید بی‌دلیل حرف زد، نباید حرف نامطمئن زد و چیزهایی از این دست. اما آنچه دربارۀ او شنیدم برایم قطعیست و بسیاری دیده‌اند.

او در جلسۀ امتحان دست می‌گذاشت پشت بعضی دخترها. در آن فاصلۀ چندروزۀ امتحان تا مرگش، یادم مانده که در سایت با چند نفر به این ماجرا می‌خندیدیم. اینطور نبود که من نفهمم آن کار نوعی آزار بوده. حتی یادم مانده که در همان فاصله با مهلا حرف زده بودم و می‌گفتم این هم نوعی آزارگریست. به مادرم گفته بودم که این استاد چنان کرده و یک سال هم در دانشگاه نبوده و چیزهای دیگر. ولی چرا برای ما خنده‌دار بود؟ چه چیزی در این «نظرکرده» شدن دخترهای زیبا بود که ما بهش می‌خندیدیم؟ نمی‌دانم. واقعاْ نمی‌دانم و متأسفم که علیرغم آگاهی چنان برخوردی کرده‌ام.

در آن فضای سنگین بعد از مرگش، مربی آزمایشگاه حرارت که از قدیمی‌ترین آدم‌های دانشکده است کمی درباره‌اش حرف زد. در جایی از حرف‌ها در لفافه به آن حرف و حدیث‌ها اشاره کرد که «فلانی جانماز آب نمی‌کشید. چون سال‌ها خارج از ایران زندگی کرده بود رفتارش کمی فرق می‌کرد...». این حرف مسخره است و می‌دانم که همان وقت هم برایم مسخره بود. این چه توجیهیست که طرف چون چند سال از عمرش را در وطنش نبوده، حالا خیال نمی‌کند که مثلاً دست گذاشتن پشت شاگردش اشکالی داشته باشد؟ اصلاً چه ربطی به عرف ایران دارد؟ و اگر اینقدر با عرف اینجا غریبه بود چرا دست نمی‌داد؟

آن استاد البته فضیلت‌هایی هم داشت. مانند این که بعد از مرگش همسایه‌ها فهمیده بودند که استاد دانشگاه بوده و هیچوقت خودش را با عنوان شغلی و مرتبۀ علمی معرفی نکرده بوده. یا این که انسان متواضعی بود یا این که خیلی باسواد بود. خیلی. علاوه بر دانش تخصصی، ادبیات آلمانی و فرانسه را هم به صورت آکادمیک خوانده بود. در یکی لیسانس و در دیگری لیسانس و فوق لیسانس داشت. ولی من هیچوقت درک نکردم که چرا همه یکباره تصمیم به سکوت گرفتند. چرا همه بریده و نامفهوم حرف می‌زدند.

چند ماه پیش یکی از سال‌بالایی‌ها نوشت که می‌گفته‌اند او به دخترها پیشنهاد رابطه می‌داده. نمی‌دانم و نمی‌توانم دربارۀ این گزاره قضاوتی بکنم. یکی از پسرهای سال‌بالایی به همکلاسی من گفته بود که تنها به دفتر این آدم نروید. همان بعد از مرگش صاحب‌عزا شده بود و سکوت می‌کرد. چیزی که من فهمیدم این بود که مرگ صورت همه چیز را تغییر می‌دهد.

  • محیا .

دو.

محیا . | يكشنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۹، ۰۲:۳۷ ب.ظ | ۰ نظر

آن دختر من را نمی‌شناخت. ولی همین که گفتم چیزی به نام احتمال وجود دارد، فرض کرد من مذهبی هستم و سعی کرد از من اعتراف بگیرد که مذهبی هستم تا نتیجه بگیرد به خاطر مذهب آن حرف را زده‌ام و خب هر چیزی که مذهب بگوید هم لابد جای دفاع ندارد و تکلیفش روشن است.

چرا مدام سعی می‌کنند ما را در کنجی گیر بیاندازند؟

من قبلاً چند بار دربارۀ این چیزها نوشته‌ام و هنوز و همچنان آزارم می‌دهد. می‌توانید این و این و این را ببینید. حقیقتاً خسته شده‌ام.

*** 

این را زیاد شنیده‌ام که زنان محجبه و خصوصاً چادری، اگر می‌خواهند بهشان توهین و حمله نشود باید صدایشان در اعتراض بلند باشد. چرا؟ چرا این آدم‌ها باید کاری بیشتر از دیگران انجام دهند تا بقیۀ شهروندان به آن‌ها حمله نکنند؟ چه کسی این وظیفه را معین کرده؟ به علاوه، اگر زنی آن وظیفه‌ای را که فرموده‌اند انجام بدهد، در مترو و فروشگاه و خیابان از کجا می‌فهمند خوب گوش به فرمان بوده تا بهش توهین نکنند؟ 

این‌ها بهانه است. حرف مفت است.

***

در قسمت آخر این سریال جدید، دختر خواستگارش را دعوت می‌کند داخل خانه. پسر معذب است برای حرف زدن و دختر صیغه می‌خواند فقط برای حرف زدن. این به نظر من مسخره است. این که نشان بدهی آدم خوب آن کسی است که بدون محرمیت حرف هم نمی‌زند را قبول ندارم. این که تصور کنی صیغه رابطۀ مشکل‌دار را حل می‌کند هم قبول ندارم. ولی موضوع این نیست. آدم‌های زیادی به این سکانس فحش داده‌اند که رواج فحشاست و «اینا خوب بلدن» و فلان شهر را با همین چیزها کرده‌اند فاحشه‌خانه. ادبیاتی که اگر ما به کار ببریم احمق و عقب‌افتاده‌ایم، وقتی علیه هر آیین دینی به کار برود متمدنانه و اخلاقیست. شما اگر به عنوان یک مسلمان معتقد بگویید فلان جا شده فاحشه‌خانه، بزرگواران حمله می‌کنند که مگر سکسورکر بودن چه ایرادی دارد؟ چه کسی گفته کار این‌ها را «قضاوت کنید»؟ مگر به شما آسیبی زده‌اند؟ مگر کار خودشان و بدن خودشان نیست؟  شما اگر بگویید چندین دوست‌دختر/دوست‌پسر را تجربه کردن تنوع‌طلبی و خلاف اخلاق است، احمق هستید. اگر بگویید وان نایت استند غلط است عقب‌افتاده‌اید. ولی اگر بگویید صیغه چه غیراخلاقی و هوسبازانه است، مترقی و اهل فکرید.

من موافق هیچکدام نیستم. موافق هیچ رابطۀ موقتی نیستم. ولی حالم به هم می‌خورد که مدام دارند «کراش می‌زنند» (نظر دارند)، کات می‌کنند، پارتنر جدید پیدا می‌کنند، اکسشان چنین و چنان می‌کند، رابطۀ باز دارند، و وقتی همین‌ کارها (البته خیلی کمترش) یک صورت دینی پیدا کند نگران فساد و تنوع‌طلبی می‌شوند. تنوع‌طلبی را عرف جامعه کرده‌اند و به وقتش ادعا می‌کنند.

در نظر داشته باشید که اولاً مهریه به طور کلی در برابر رابطۀ جنسی نیست، و ثانیاً عده چیزیست که از قضا بی‌بندوباری را سخت می‌کند. موافق این که مرد می‌تواند چند رابطه داشته باشد هم نیستم.

فرد مسلمانی در فرنگ از دختر محجبه‌اش فیلمی گذاشته. مدافعان حقوق کودک و انسان حمله کرده‌اند که ای داد و چه حقی دارد بچه را مذهبی بزرگ کند. یکی دو نفر هم گفته‌اند که از قضا از نظر حقوق مدرن هم خانواده حق دارد فرزندان را با عقاید خودش بزرگ کند. به گوینده‌های این حرف هم حمله کرده‌اند که پس کتک زدن زن هم خوب است؟ پس حق دارد بچه را شوهر هم بدهد؟ پس حق دارد فلان کند؟

مقاومت در برابر فهمیدن این که بزرگ کردن یک کودک در خلأ ناممکن است و هر خانواده‌ای ناچار تفکری به بچه می‌دهد. خواه مذهبی باشد یا ضد دین، دوستدار محیط زیست باشد یا نژادپرست. اصلاً به جز این مگر ممکن است؟

این «قانون» و «سن قانونی» بعضی را ارضا می‌کند. نوشته که نباید به بچۀ زیر هجده سال هیچ عقیده‌ای را داد و باید وقتی به سن قانونی رسید خودش تصمیم بگیرد. حقا که کاش وقتی چیزی را به مغزتان فرو می‌کنند جرأت کنید بعد از مدتی بیرونش بیاورید.

البته فقط در این مورد نیست که «پس کتک زدن هم خوب است؟» را وسط می‌کشند. کافیست هر حرفی دربارۀ تعهد، چشم‌پاکی، پاکدامنی، کسب حلال و چیزهایی از این دست بزنی. «کتک زدن چی؟ بچه رو شوهر بدن خوبه؟ ارث زن نصفه هم خوبه؟ ...» و وقتی بگویی «نه»... غلط می‌کنی بگویی نه. اگر برابری می‌خواهی، ما متولی برابری و برابری‌خواهی هستیم و تو باید موافق هر بی‌قیدی‌ای باشی. اگر می‌گویی پاکدامنی، کسب حلال، مجبوری و راهی ندارد جز این که موافق کتک زدن و غیره هم باشی. زشت‌ترین بخش‌های سنت را نشان می‌دهند و تنها بدیل آن را گسستن همۀ بندها جا می‌زنند.

ببخشید. من اینقدر احمق نیستم که چنین فکری کنم یا چنین فکری را قبول کنم.

 

  • محیا .

یک.

محیا . | يكشنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۹، ۰۲:۳۰ ب.ظ | ۰ نظر

راستش خسته شده‌ام. عصبانی‌ام. احساس می‌کنم گلویم را می‌فشارند. هر لحظه باید جنگید.

وقتی که شما در خانه نشسته‌اید و درها را محکم بسته‌اید، شانس این که گوشی موبایلتان را بدزدند صفر است. ولی نمی‌شود همیشه در خانه نشست. تا یک جایی ریسک دزدی آهسته‌آهسته زیاد می‌شود ولی انجام بعضی کارها تندتند به کیفیت زندگی شما اضافه می‌کند. پس ریسک را می‌پذیرید چون ارزشش را دارد. این که آن نقطۀ بهینه کجاست، بستگی به توانایی مالی شما، اهمیت کارهایتان، نوع تردد شما، امنیت جامعه و چیزهای دیگر دارد. ولی به هر حال، همین که از خانه بیرون می‌روید خطری ایجاد می‌شود که در خانه وجود نداشته. این احتمالات است. و من متأسفم که احتمالات مختلف برای وقوع از ما اجازه نمی‌گیرند و برای میل و نظر ما تره هم خرد نمی‌کنند. تعرض جنسی هم همین است. بله لباس نیمه‌برهنه خطر را زیاد می‌کند، تردد در جاهای خلوت خطر را زیاد می‌کند، رفتن به خانۀ کسی و شراب نوشیدن خطر را زیاد می‌کند، از خانه بیرون آمدن هم خطر را زیاد می‌کند. این هیچ ربطی به تبرئۀ متجاوز و سرزنش قربانی و حرف‌های مد روزی از این دست ندارد. سرزنش قربانی یک اشتباه واقعیست و بهتر است فراموش نکنیم همۀ ما، فارغ از جنسیت و شرایط، می‌توانیم قربانی آزار باشیم. ولی من دربارۀ این حرف نمی‌زنم. هر حرکتی از سوی ما، و هزار عامل دیگر از جمله قانون، می‌توانند احتمال تعرض را کم و زیاد کنند و هیچکدام نمی‌تواند گناه مجرم را کم کنند. امیدوارم در دبیرستان جبر و احتمال را خوب خوانده باشید و بهش فکر کرده باشید تا نگویید «فلانی روبنده داشت و بهش تجاوز شد پس به لباس ربطی ندارد» یا «بهمانی مست بود توی پارتی و کسی دستش را هم نگرفت پس به نوع معاشرت ربطی ندارد». این که احتمال هر کدام از شیر و خط پنجاه درصد است، به این معنی نیست که ناممکن است چهل بار سکه بیاندازم و هر چهل بار خط بیاید. همین را در توییتر گفته‌ایم. س. گفته و من هم. البته خوانندۀ من خیلی کمتر است و طبیعتاً کمتر درگیر بحث می‌شوم. گفته‌ایم که کسی که هنوز درگیر نشده باید بیشتر احتیاط کند. و کسی که از ترس امل خطاب شدن رفته خانۀ غریبه و الکل نوشیده، هرچند مقصر نیست، ولی رفتارش احتمال تعرض را بالا می‌برده. ممکن بود آن فرد متجاوز نباشد و با الکل نوشیدن هم هیچ اتفاقی نیافتد. بله. ولی احتمال همین است. احتمال پیش از وقوع واقعه معنی دارد.

یکی از آدم‌هایی که در بحث شرکت کرده بود مدام تلاش می‌کرد بحث را به این سمت ببرد که شما چون مذهبی هستید فکر می‌کنید خانۀ پسر غریبه رفتن و شراب خوردن خطرناک است، وگرنه این برای دیگران عادیست. من این مقاومت در برابر فهمیدن را درک نمی‌کنم. حقیقتاً درک نمی‌کنم. بله برای خیلی‌ها عادیست. به نظر من هم دانشگاه رفتن عادیست و یک نفر در دانشکدۀ عمران پیدا شده بود که در کلاس‌ها دست می‌کشید به تن دخترها. هر رفتاری، هر حرکتی، احتمال خطر را کم یا زیاد می‌کند و باید تصمیم گرفت که تا کجا هزینۀ احتیاط کردن بیشتر از احتیاط نکردن است.

تمام حرف همین است. اگر شما فکر می‌کنید رفتن به خانۀ غریبه بی‌احتیاطی نیست، بسیار خب. ولی هر کاری که فکر می‌کنید احتمال هزینۀ گزاف مراعات نکردنش خیلی زیاد است را انجام ندهید. همین. همین.

مرز را هر کجا که می‌خواهید بگذارید. ولی مدام تبلیغ نکنید که احتیاط معنی ندارد و احتمال معنی ندارد و هیچکس هیچ نقشی در کاهش و افزایش خطر نمی‌تواند داشته باشد. و بدتر: اگر بگویی احتیاط کن، یعنی متجاوزی. این کلمه‌ها معنی دارند. قبیح و سنگین‌اند. نثار کردنشان به هر کسی که حرفش را نمی‌پسندیم هم غیراخلاقیست و هم تجاوز را به مفهومی دم‌دستی تبدیل می‌کند.

کاش وقتی چیزی را به مغزتان فرو می‌کنند جرأت کنید بعد از مدتی بیرونش بیاورید.

من بیشتر به آن بحث فکر کردم. به تفکر آن دختر که مدام سعی می‌کرد حرف بکشد که «بله رفتن به خانۀ پسر غریبه بی‌احتیاطی است» و پیروز بحث بشود فکر کردم. البته که «تیرش به سنگ آمد». ولی به نظر من این نگاه، آن تلاش، چیزیست که ارزش فکر کردن دارد.

این نوشته ادامه دارد. 

  • محیا .

یک واقعه و دو روایت

محیا . | يكشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۹، ۰۷:۰۸ ب.ظ | ۱ نظر

روایت 1، چند ماه پیش:

چند سال پیش عاشق یکی شدم. خوشتیپ و باسواد و مهربون بود. همدیگه رو دوست داشتیم و از این که بهم توجه می‌کرد لذت می‌بردم. پدر و مادرم که فهمیدن تهدید کردن اگه یک بار دیگه با طرف بگردم نمی‌ذارن کلاس کنکور برم و باید بشینم تو خونه خودم درس بخونم. ما همه یک رومیناییم.

پاسخ‌ها:   

- تیپیکال خانوادۀ ایرانی.             

- متأسفم به خاطر تجربۀ بدی که داشتی. اینجا وقتی سنت کم باشه اختیار هیچیت با خودت نیست.

- سختگیری‌های همیشگی پدر و مادرا. منم تجربۀ مشابهی داشتم. وقتی فهمیدن ارتباطم رو با کسی که عاشقش بودم قطع کردن چون به نظرشون غلط و بد بود.

                                                           

روایت 2، چند روز پیش:

سال کنکور که یه بچه تمام زندگیش اضطراب کنکوره، ا.ر، معلم کنکور معروف، تو آموزشگاه همه رو عاشق خودش کرده بود. بچه‌ها برای نشستن تو ردیف اول کلاسش رقابت می‌کردن. یه جورایی لاس می‌زد با بچه‌ها. می‌گن با چند نفر رابطه داشته. من هم فکرم درگیرش بود تمام اون سال. ما همه قربانی هستیم.

               پاسخ‌ها:

- واقعاً سوءاستفادۀ معلم‌ها از بچه‌های درمونده بیداد می‌کنه. متأسفم به خاطر تجربه‌ای که داشتید.

- وقتی قانون درستی برای مجازات این پدوفیل‌ها نباشه همین می‌شه. هر جایی بود طرف به خاطر رابطه با زیر هجده سال پدرش رو درمی‌آوردن.

- فکر نمی‌کنم اینجوری باشه. البته می‌دونم بعد از کنکور با یکی دو نفر دوست شد. که خب هر کی با یکی دوست میشه و می‌خوابه. این به خودشون مربوطه. ولی فکر نکنم با زیر هجده سال رابطه‌ای داشته.

 

مشابه این دو روایت را حتماً خوانده‌اید. احتمالاً جملات بسیار آشنا هستند. این‌ها هر دو روایت یک واقعه هستند که برای دو نفر رخ داده. در هر دو روایت دختر جوانی، هجده‌سال‌ونیمه، عاشق معلم کنکورش شده. هر کدام از این دو نفر واقعه را به صورتی تعریف می‌کنند. یادآوری می‌کنم که هر رفتاری که از خانواده سر بزند لزوماً قابل دفاع نیست.

 

من فکر می‌کنم یکی از چیزهایی که باید مقابل آن ایستاد، خلط قضاوت اخلاقی با حکم قانونی است. قانون ناچار است برای چیزها مرز‌های سفت و سخت تعیین کند. مثلاً حکم رایج قوانین غربی ممنوعیت رابطۀ فرد بالای سن قانونی با فرد زیر سن قانونی است. حتی اگر یک نفر نوزده‌ساله باشد. ولی گویا حکم دادگاه غربی حداقل نزد کسر کاملاً قابل توجهی از ایرانی‌های امروزی و مدرن برابر موازین اخلاقی شمرده می‌شود. اگر این پرونده را به دادگاه فرانسه ببری، مجازاتی ندارد. پس اشکالی به انجامش وارد نیست.

اگر همان دادگاه اعلام کند که از فردا ملاکش برای قضاوت دربارۀ رابطه با افراد نوجوان بالای ۱۳ سال، اختلاف سن دو طرف است و نه فقط سن طرف دیگر، شما می‌توانید همچنان بر مرز بودن مثلاً 18سالگی پافشاری کنید؟ آنطور که الآن دفاع می‌کنند؟

 

 در سال سوم دبیرستان من معلم جدیدی برای ریاضی کنکور در شهرمان مطرح شد و خیلی زود شهرت پیدا کرد. من دو جلسه رفتم سر کلاسش و خوشم نیامد چون فکر کردم این آدم، هر چه هست، معلم نیست و تجربۀ معلمی ندارد. برای همین هم دیگر نرفتم. اما بسیار محبوب بود. عده‌ای از بچه‌های ما رفتند کلاس او و بسیار هم نسبت به معلمشان متعصب بودند. حتی کلاس‌های تابستانی مدرسه را به هم زدند چون مدرسه معلم‌های باسابقۀ شهر را دعوت می‌کرد. بعد از چند ماه، احتمالاً در پاییز، حرفی پیچید که شاگرد فلانی باردار شده و معلم فرار کرده. من دربارۀ این جمله چیز بیشتری نمی‌دانم به به نظرم بخش اولش اغراق است. ولی چیزی که می‌دانستیم این بود که او واقعاً غیب شده بود. آموزشگاهی که در آن درس می‌داد، اطلاعیه‌ای زد که این آموزشگاه از این به بعد با آقای فلانی به دلیل روابط غیراخلاقی هیچ ارتباطی ندارد. بچه‌های مدرسۀ ما هنوز با او در ارتباط بودند. در آن بازۀ پنهان شدن معلم و لغو کلاس‌های آموزشگاه، در محل نامعلومی که از ما مخفی می‌کردند کلاس داشتند. بعد از چند وقت آب‌ها از آسیاب افتاد و معلم برگشت به جامعه. ولی مشاهدۀ مهم من این بود که آن دخترها، که هرچند زیر سن قانونی اما همه بالغ بودند، علیرغم افشاگری، علیرغم طرد شدن آن معلم از آموزشگاه، سری نترس داشتند و در محل نامعلومی سر کلاسش می‌رفتند. این که افشاگری مفید است چون علاوه بر آگاه کردن دیگران باعث ایجاد هزینه برای آزارگر می‌شود، در آن ماجرا کاملاً اتفاق افتاد. همه شنیدند چه شده و آموزشگاه با او  قطع ارتباط کرد. به صراحت، به خاطر روابط غیراخلاقی. بچه‌های ما چه کردند؟ شدند صندوقچۀ اسرار آن شخص و رفتند به یک کلاس غیررسمی مخفی. برای قانون اینجا که سن ملاک چیزی نیست. اما حتی اگر مرز قانونی همان هجده‌سال باشد، من فکر نمی‌کنم که آن‌ها واقعاً کودک بودند و رابطه با آن‌ها رابطه با کودک بود. البته خام بودند، البته درکی از خطر نداشتند، ولی کودک نبودند. آن معلم هم جانور هزاررنگی بود که بعدها ریش گذاشت و توبه کرد و چند شعبه آموزشگاه تأسیس کرد و پولش از پارو بالا رفت و سال قبل همۀ مؤسساتش را پلمپ کردند. اما بیایید ماجرا را طور دیگری هم فرض کنیم. بسیاری از بچه‌های کنکوری بالای هجده سال دارند. فردای کنکور رابطۀ معلم-شاگردی برقرار نیست. به نظر شما چنین ارتباطی از نظر اخلاقی صحیح می‌شود؟ اگر بچه‌های ما چند سال تجدید شده بودند و بالای هجده سال داشتند آن رابطه موجه بود؟ اگر فردا قانون تغییر کند و برای رابطۀ فرد بزرگسال با فرد زیر سن قانونی مجازات در نظر بگیرد، رابطۀ معلم چهل ساله را، فردای کنکور، با شاگرد هجده سال و یک ماهه موجه می‌دانید؟

آیا آن حضور در کلاس غیررسمی علیرغم خطر آشکار درست بود؟

اگر خانواده‌ها بچه‌ها را از حضور در آن کلاس‌ها منع می‌کردند، آن وقت آن دخترها رومینایی دیگر بودند که خانوادۀ احمق و بستۀ ایرانی چون دخترند و چون سنشان کم است، به آن‌ها زور می‌گوید و ارزش‌های خودش را تحمیل می‌کند. بله برگزاری آن کلاس باید عواقبی برای معلم می‌داشت. اما وقتی از همه مخفی می‌کردند چه؟ به فرض که قانونی وجود داشت. چه کسی می‌خواست شکایت کند؟ چه کسی شهادت می‌داد؟

می‌توانید به من فحش بدهید. ولی خیلی وقت‌ها بچه‌ها واقعاً خودشان می‌خواهند. درباره بچه‌های دبیرستانی، هرچند رابطه نادرست و با سوءاستفاده همراه باشد، اما هرگز به این سادگی نیست. این چیزی از فساد آن معلم کم نمی‌کند. دربارۀ تجاوز یا چنین چیزی حرف نمی‌زنم. دربارۀ رابطه با فرد بالغی به میل خودش حرف می‌زنم. از نظر اخلاقی ماجرا از نظر من چنین چیزیست. البته آن فرد روی بچه‌ها نفوذ دارد و فارغ از این که همین حالا رابطۀ معلم-شاگردی برقرار است یا نه، آن نسبت روانی نمی‌تواند به این راحتی از بین برود. من این رابطه را صد درصد غیراخلاقی و کثیف می‌دانم، ولی دلیلش هیچ ربطی به سن قانونی و چیزهایی از این دست ندارد. این رابطه کثیف است، چون هر رابطۀ عاشقانۀ نابرابری که نمی‌تواند به یک تعهد پایدار ختم شود را غیراخلاقی می‌دانم. نمی‌شود همۀ معلم‌ها را اخلاق‌مدار کرد. البته حتماً باید هزینه‌‌های اجتماعی و قانونی برای سوءاستفاده‌های آن‌ها وجود داشته باشد. هیچ شکی نیست. اما نمی‌شود سوءاستفادۀ عاطفی را با قانون از بین برد. قانون نمی‌تواند در تمام حفره‌های ریز زندگی نفوذ کند و جایی برای امور نادرست نگذارد. ولی می‌شود به بچه‌ها درست و غلط آموخت. می‌شود چارچوب‌های اخلاقی را در زندگی تشویق کرد. می‌شود به بچه‌ها آموخت از روانشان محافظت کنند.

امروز روایتی خواندم که یک نفر درگیری‌هاش در آموزشگاه کنکور هنر را تعریف کرده بود. نوشته بود که شهرستانی بوده و با آن بچه‌ها متفاوت بوده. همین باعث جلب توجه بیشتر می‌شده. خصوصاً که برچسب «دختر شیرازی» را هم داشته. در بخشی از ماجرا چیزی گفته بود که من تمام و کمال قبول دارم و حتی خودم تا حدی تجربه کرده‌ام. گفته بود که اگر تربیت مذهبی نداشتم خیلی محتمل بود مورد سوءاستفاده قرار بگیرم. آن دختر حالا دانشجوی دکتری در آمریکاست و به نظر می‌رسید که الآن خیلی معتقد به آن حدود مذهبی نباشد. نمی‌دانم. ولی این را به صراحت و با تأکید گفته بود که داشتن تربیتی که یک سری خط قرمز را در او ایجاد کرده بوده و در اولویت بودن درس از خطر حفظش کرده. شما می‌توانید اهل دین و مذهب نباشید. ولی داشتن خط قرمزهای رفتاری افراد را از بعضی خطرها حفظ می‌کند و این فارغ از عقاید ماست.

وقتی بناست تمام محدودیت‌های رابطۀ جنسی نکوهش شوند، وقتی «تربیت» یعنی محدودیت احمقانه‌ای که خانواده به بچه تحمیل می‌کند چون فکر می‌کند بهتر می‌فهمد، چرا نباید یک فرد کم‌سال درگیری‌های غلط عاطفی پیدا کند؟

یک بار هم، فراتر از جهان مدرن و قاعدۀ حقوقی سرزمین‌های دور خوشبخت، فکر کنیم شاید اخلاق چیزیست به جز قانون، و شاید هر چیزی که خوش داریم مجاز نباشد. و این که نجات در پرهیز است.

  • محیا .

علیه تفاخر

محیا . | سه شنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۱۳ ب.ظ | ۰ نظر

یکی از ملاک‌های صداقت داشتن و جدی بودن در برابری‌خواهی و سایر فضیلت‌ها، برای من، تبدیل نکردن وضعیت و طرز فکر به ابزاری برای تفاخره.

هر چند وقت یکبار، زن امروزی و لابد خوشبختی پیدا می‌شه با اسکرین‌شاتی از خانوم‌های قری در دست، که از شادی شبیه نبودن خودش به اون خانوم‌ها در پوست خود نمی‌گنجه و از حماقتشون تأسف می‌خوره. چی می‌شه که یک زن چنین گدایی توجه می‌کنه و مدام در فکر «عرضه کردن» خودشه؟ یا تحت خشونت فیزیکیه یا عاطفی یا هر دو، یا این که حداقل در زندگی کمبودهای عاطفی زیادی هست. ولی این زن خوشبخت و آگاه خیال می‌کنه این زنان اصلاً عقل ناقصشون به این چیزها نمی‌رسه و از بیکاری، از حماقت، از مشکل هوشی و چیزهایی از این دسته که مدام چنان می‌کنن.

بارها دیده‌ام زن‌های شاغل چیزی با این مضمون می‌گن که تا وقتی دستتون تو جیب شوهرتونه غلط می‌کنید حرف استقلال بزنید. هیچوقت هم به ذهن مستقلشون خطور نکرده که این حرف چه معنای وحشتناکی داره. از یک سو مشارکت‌های تاریخی زن‌ها در اقتصاد رو نادیده می‌گیرن‌، و از سوی دیگه اعمال نظر شخصی که پول توی جیبشه رو بر زندگی بقیه به رسمیت می‌شناسن. من نمی‌تونم انکار کنم که استقلال مالی واقعیه و مهمه و در همه چیز اثر میذاره. اما یک زنِ لابد ضدتبعیض چنین حمله‌ای می‌کنه به باقی زن‌هایی که یا به احتمال زیاد نتونسته‌ان شغلی خارج از خونه داشته باشن، یا با احتمال کمتری تصمیم شخصیشون توی خونه موندن بوده. اولاً که زن‌ها، با این که عموماً نانخور به حساب می‌آن، اما واقعاً همیشه در طول تاریخ داشتن کار می‌کردن و می‌کنن. یک بار مدت‌ها پیش چیز خیلی خوبی خوندم دربارۀ «سبزی پاک کردن» که خودم هم بهش کمی اضافه می‌کنم: سبزی پاک کردن عبارت تحقیرآمیزیه که به حرف‌های «خاله‌زنکی» و «بی‌ارزش» و البته «زنانه» اشاره می‌کنه. در گذشته اوقات کار جمعی، مثل سبزی پاک کردن، تنها زمان‌هایی بوده که زن‌ها از دنیای بیرون از خونه خبر می‌گرفتن. این که در محله چه می‌گذره و در خانواده‌های دیگه چه می‌گذره. نوعی تفریح بوده. و بر خلاف مردها که در قهوه‌خانه و زورخانه فقط و واقعاً تفریح می‌کردن، زن‌ها حتی تفریحشون با کار و تولید ارزش افزوده همراه بوده. و حالا این عبارت تحقیرآمیزه. هر بار، هر بار، حرف مهریه می‌شه، مردها از جمله نفقه رو پیش می‌کشن. بگذریم که نفقه در برابر تمکینه و همینجور مفت و مسلم به زن نمی‌دن. ولی این نگاه «زن یعنی نانخور» علیرغم این که زن‌ها همیشه در طول تاریخ داشتن کار می‌کردن (و به بهای بسیار گزافی نیروی کار جدید هم تولید می‌کرده‌ان) اینقدر ریشه دوانده که زن‌های شاغل طرفدار برابری هم برای نوعی خودنمایی یا فخرفروشی تکرارش می‌کنن. زنی که بیرون کار نمی‌کنه، لابد در خانه کار بیشتری انجام می‌ده (اگر نگیم که تمام کار خانه رو انجام می‌ده). و پولی که می‌بایست خرج می‌شده برای انجام اون کارها رو از هزینه‌های زندگی کسر می‌کنه. به علاوه، گفتن این حرف مجوز اینه که مثلاً یک ناتوان یا یک فرد کم‌سال که نمی‌تونه درآمد داشته باشه هم غلط می‌کنه فکر داشتن حدی از استقلال رو بکنه. این خانوم‌های شاغل و مستقل فرموده‌ان که اجازۀ چنین فکری رو به بقیه نمی‌دن. و باز گذشته از تمام این‌ها، این نگاه حسابگرانه باعث شده دخترهای مستقل و تحصیلکردۀ زیادی استرس کمتر بودن درآمدشون نسبت به شریک زندگی رو داشته باشن. من واقعاً این مورد رو اطرافم دیده‌ام و هیچ دلیلی نداره که تصور کنم تعداد این دخترها کمه. در زندگی چیزهایی فراتر از چرتکه هم هست، و اگر در زندگی شما نیست از قضا این ایراد زندگی و نگرش شماست.

یا مثلاً وقتی خانودۀ برخورداری دارن و در شرایطی بزرگ شده‌ان که شریک زندگیشون چندان مردسالار نیست یا نمی‌تونه باشه و امکان جدایی هم براشون فراهمه، دربارۀ این که مهریه خودفروشیه سخنرانی می‌کنن و به این روش میلیون‌ها زنی رو که به دلایل قانونی و عرفی یا مهریه رو دارن یا هیچی، تحقیر می‌کنن و «آه ببینید من بر خلاف این‌ها چه بلندنظر و ضدتبعیض و وارسته‌ام».

چند وقت پیش دیدم زنی با ظاهر این که «فلان زن چه زیبا و آراسته است» از این که خودش در بند اصلاح موی بدنش نیست و موهاش رنگ نداره و اهل آشپزی نیست، تعریف می‌کرد. طرف رو با ظاهر تعریف تحقیر می‌کرد که خانه‌داره و مدام فکر آشپزیه و موهاش فلانه و ... .

یا یک زن تحصیلکردۀ دیگه دربارۀ «فلانی جون» نوشته بود که آرایشگره و درآمدش چند برابر ایشونه که درس خونده و زحمت کشیده. کی گفته درس خوندن یعنی ما حقی برای درآمد بیشتر از کسی که کار فنی یا فیزیکی‌ای می‌کنه داریم؟ اولاْ که شما هم می‌تونستی بهمانی جون بشی و نخواستی. ثانیاْ چی شده که باورمون شده بیش از بقیه محقیم برای زندگی بهتر؟ بله درسته که وقتی این همه دانشگاه دولتی هست لابد باید شغل مناسبش هم باشه. من نمی‌گم کسی که رفته هشت سال یا پنج سال درس خونده حالا باید بره از جای هشت سال پیشش شروع کنه و مثلاً راننده بشه. ولی اگر درآمد راننده از ایشون در شغل متناسبش بیشتر بود هم دلیلی برای گله نیست.

وقتی کسی اینطور دربارۀ آدم‌هایی که خودش رو نسبت به اون‌ها برتر می‌بینه حرف می‌زنه، من فکر می‌کنم که برابری اقتصادی یا جنسیتی براش فقط یک بازیچه است و جدی نمی‌گیرمش. راهیه برای خوشبختی خودش و هرگز، هرگز حتی به دیگرانی که شرایط متفاوت دارن فکر نکرده. عاجز بوده از گذاشتن خودش به جای آدم‌های دیگه. همون‌هایی هستن که می‌گن هر کی نرسیده، نخواسته که برسه. و خب اگر اینقدر همدل نیستیم یا نمی‌خواهیم شرایط دیگران رو درک کنیم، کاش حداقل به خوشبختی خودمون باور قلبی داشته باشیم و با تحقیر دیگران در چشم مردم فرو نکنیمش.

  • محیا .

فنی

محیا . | سه شنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۹، ۰۷:۴۳ ب.ظ | ۰ نظر

بارها خواب دیده‌ام که دانشکده بزرگ و پیچ‌درپیچ و باشکوه شده و در هر کنج آن چیزی در جریان است. انگار که قلعه‌ایست که از سال‌ها جان به در برده و ما مقیمش شده‌ایم.

دیشب خواب دیدم در گوشه‌ای از دانشکده سبزی می‌فروختند و من و مهلا رد می‌شدیم و من خواستم سبزی بخرم. مهلا داشت می‌رفت به یک اتاق دیگر دانشکده و گفتم که از آنجا ظرف بیاور برای سبزی. گفت نمی‌آورم و سر همین دعوا کردیم.

 

  • محیا .