لحظه‌ها

از لحظه‌ها

لحظه‌ها

از لحظه‌ها

جشن سالیانه

محیا . | يكشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۹، ۰۸:۵۶ ب.ظ | ۰ نظر

فروز صفحۀ دیگری هم در اینستاگرام دارد. من دنبالش نمی‌کنم، اما امروز پستی را در صفحه‌اش دیدم. چارپاره‌ای را گذاشته و نوشته محصول سال هشتادوهفت است. هشتادوهفت. من سوم راهنمایی بودم. شیرین‌ترین سالی که تا به حال زندگی کرده‌ام. من لذت آن روزها را چشیدم و دوستانم را دوست داشتم. اما چرا جمع ما حفظ نشد؟ حلقه زدن‌های ما زیر باران، آنقدر عزیز نبود که جمعمان را حفظ کنیم؟ سالی و دو سالی یکبار هم را ببینیم؟

در دانشکدۀ ما رسم است که هر سال دانشجوهای سال سوم لیسانس جشنی را در آستانۀ نوروز برگزار کنند که جشن سالیانه می‌نامندش. وقتی که ما دانشجوی سال سوم شدیم، یک سری شرط گذاشتند که اگر جشن می‌خواهید باید منطبق با این‌ها باشد. عده‌ای از بچه‌ها لج کردند و می‌گفتند اصلاً جشن نباشد. ولی رئیس دانشکده اصرار می‌کرد که باید جشن را هر طور شده برگزار کنیم. من از رئیس دانشکده دل خوشی ندارم. ولی فکر می‌کنم این از سردوگرم‌چشیدگی او بود که به برگزاری جشن اصرار می‌کرد. ما باید جمع‌های خودمان را حفظ کنیم. ما باید خاطرات مشترک بسازیم. باید آیین‌های خودمان را نگه داریم. و البته متأسفم که آن جشن چنان سخیف برگزار شد و آنقدر مبتذل و کثیف بود.

من فکر می‌کنم دانشگاه تهران در کل چندان در ایجاد این حلقۀ ارتباط نسل‌ها با دانشگاه موفق نیست. آن چیزی که باید از دانشگاه در وجود بچه‌ها بنشیند را نمی‌تواند ایجاد کند.

به نظر من سمپاد در این کار موفق‌تر بود، و البته هر مرکز سمپادی نمی‌توانست حفظش کند.

چند ماه پیش با دوستانم نامه نوشتیم به مدرسۀ راهنمایی و گفتیم که ما دوست داریم با مدرسه همکاری کنیم و پول هم نمی‌خواهیم. اگر می‌خواهید کلاس برگزار کنیم، کارگاه، مسابقه، یا هر چیزی که مدرسه بخواهد. و هدف فقط همین است که بنای ارتباط فارغ‌التحصیل‌ها را با مدرسه بگذاریم. ولی نامۀ ما هرگز جوابی نگرفت. من هنوز آن مدرسه را دوست دارم. ولی به خاطر روزهایی که در آن گذراندم. اما چرا نباید بتوانیم خاطره‌های مشترکی حول یک فضای مشترک بسازیم؟

همین. ناراحتم که آن چیزی که باید از ارتباط با آدم‌هایی در یک فضای مشخص اندوخته‌ام می‌بود، وجود ندارد. نه از مدرسه‌ام چیزی مانده، نه دانشگاهم.

  • محیا .

کارشناسی ارشد

محیا . | چهارشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۹، ۱۲:۴۷ ب.ظ | ۱ نظر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۳ مهر ۹۹ ، ۱۲:۴۷
  • محیا .

۱۳۱۹-۱۳۹۹

محیا . | پنجشنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۹، ۰۸:۰۹ ب.ظ | ۰ نظر

خالهٔ مادربزرگم برای مامانم لباسی دوخته که سال‌هاست پوشیده نشده و توی چمدانه. لبهٔ جادکمه‌ها رو با دست دوخته. او زمانی سوزنی دستش گرفته، نخی رو لمس کرده، سوزن رو از تار و پود پارچه رد کرده، و بعد از این دنیا رفته. دوختی که از لای دست‌هاش متولد شده هنوز هست، ولی خودش نه. خیلی عجیبه. خیلی عجیبه.

سال‌هایی که هنوز می‌تونستم روزه بگیرم، ربنای شجریان صدای غروب‌های ماه رمضان بود. پارسال روز مرگ مادربزرگم من تهران بودم. چند روز بود که می‌دونستیم تا آخر راهش زیاد نمونده. اون صبح جمعه، چند ساعت پیش از مرگش، توی خونهٔ من صدای شجریان پیچیده بود که می‌خوند «تشنهٔ بادیه را هم به زلالی دریاب». و در ششم محرم از خدا خواستم از رحمت خودش سیرابش کنه. و اصلاً خیلی وقت‌ها آواز شجریان ساعت‌ها پیوسته توی خونه یا توی گوشم تکرار می‌شه. چند ساله که صدای شجریان بخش عمدهٔ چیزهاییست که می‌شنوم. در عمیق‌ترین و عادی‌ترین لحظه‌ها شریک بوده. خیلی وقت‌ها اینجا یا در توییتر صداش رو پیوست چیزی کرده‌ام. من هنوز لحظه‌های زبان آتش رو به یاد دارم. تا دیشب وقتی اشک مهتاب رو گوش می‌کردم، صدای یک آدم زنده بود. حالا خودش نیست. خیلی عجیبه. این واقعیت سخت و صاف مرگ، خیلی سهمگینه. هیچوقت از پس فهمیدنش برنیومدم.

همه به رحمت خدا محتاجن. رحمت او از جمله شامل حال شریک خاطره‌های ما باشه.

 

 

  • محیا .

سکون

محیا . | چهارشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۹، ۰۱:۵۴ ب.ظ | ۳ نظر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۹ مهر ۹۹ ، ۱۳:۵۴
  • محیا .

دانشگاه

محیا . | سه شنبه, ۸ مهر ۱۳۹۹، ۱۱:۵۰ ب.ظ | ۱ نظر

امشب یه ویدیوی خیلی کوتاه دیدم از یک روز بارونی دانشگاه، سال پیش. فرستادم برای مهلا و کمی حرف زدیم.

من دانشگاه تهران رو خیلی دوست دارم. خیلی زیاد. مهلا می‌گه وسط دود و شلوغی تهران، پاتو که می‌ذاری دانشگاه، عین آلیس وارد یه جهان دیگه می‌شی. راست می‌گه. آرامش دانشگاه، اصالت و قدمت دانشگاه، شباهتی به سراسیمگی و آلودگی بیرون نداره. باورنکردنیه که اینقدر یک مکان رو دوست دارم.

و دلتنگ دانشگاهم.

بعد از چند ماه فشار روانی، تو حیاط دانشگاه بود که ناگهان فکر کردم حالم چقدر خوبه. تو دانشگاه بچه بودم، بعد یه کم بزرگ‌تر شدم. برام خونه است. همونطور امن و آشنا و عزیز.

 

فقط کاش چند تا دوست هم داشتم تو دانشگاه. این نوشته از اون چیزاییه که احتمالاً حذف کنم. ولی امشب دلم بی‌اندازه برای دانشگاه تنگ شد و باید حتماً چیزی می‌گفتم.

  • محیا .

چای

محیا . | شنبه, ۵ مهر ۱۳۹۹، ۱۱:۴۴ ق.ظ | ۰ نظر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۵ مهر ۹۹ ، ۱۱:۴۴
  • محیا .

.

محیا . | پنجشنبه, ۳ مهر ۱۳۹۹، ۱۱:۰۲ ق.ظ | ۰ نظر

قصد دارم از این به بعد بعضی چیزها را رمزدار کنم. این رمز را -اگر بشود- خودم به کسانی خواهم داد. یا شاید بعد از مدتی به کسی بدهم. یا شاید قبل از این که رمز را بگویم منصرف بشوم و نوشته را حذف کنم. 

  • محیا .

نوشته‌ام

محیا . | شنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۹، ۰۸:۴۳ ب.ظ | ۰ نظر

چند روز پیش بحثی دربارۀ تذکر دادن غلط نوشتاری و رسم‌الخط شکل گرفت که می‌خواهم اینجا خلاصه‌ای را همراه با نظر خودم بنویسم. این موضوع برای من مهم است و به قدری که برایم ممکن بوده به آن فکر کرده‌ام.

قبل از این که خلاصۀ صحبت‌ها را بگویم، دوست دارم موضع خودم را دربارۀ غلط گرفتن از نوشتار دیگران روشن کنم. من این کار را فقط وقتی موجه می‌دانم که فرد در سواد و مطالعه و چیزهایی مانند این مدعی باشد، یا به ما نزدیک باشد و بدانیم که قطعاً ناراحت نمی‌شود و در تنهایی گفته شود، یا مسئولیت تصحیح و نظردادن به عهدۀ ما باشد. مثلاً اگر من در پایان‌نامه غلط املایی داشته باشم منطقیست که استادم اشتباهم را بگوید. اما این که هر کجا و تحت هر شرایطی چیزی به نظر غلط برسد و فوراً اعلام کنیم به نظر من صحیح نیست و می‌تواند کسی را تحقیر کند. بر نگاه خودم به «درست و غلط» این کار، مانند بقیۀ درست و غلط‌های این بحث اصرار نمی‌کنم. این انتخاب من است. 

اما دربارۀ خود بحث. این را می‌دانم که وجود صحیح و غلط سفت و سخت و قطعی در نوشتار شاید رویکرد کاملاً مقبولی نباشد. یا نزد اکثریت مقبول نباشد. ولی من چنین چیزی را ترجیح می‌دهم. وجود قواعدی که خواندن و درک متن را ساده کنند و بشود با تعلیم دادنشان کسی را باسواد کرد. هرچند خیلی بعید است به کسی تذکری بدهم، درست و غلطی را در نوشتار قبول دارم و سعی می‌کنم مراعاتش کنم. بحث از توییت یک محقق پسادکتری زبان‌شناسی شکل گرفت که گفته بود غلط گرفتن را بگذارید برای کسی که پست و مقامی دارد و غلط گرفتن از همه همان تمسخر لهجه است که صورتش تغییر کرده. من اول با این حرف موافق نبودم ولی رفته‌رفته توانستم منظورش را بهتر بفهمم.

تقریباً همه مخالف بودند و به نظرشان هکسره غیرقابل چشم‌پوشی بود. چون هکسره غلط است و معنی و تلفظ را تغییر می‌دهد، یا چون افرادی که رعایتش نمی‌کنند در نوشتارشان یک سازگاری درونی وجود ندارد (مثلاً یک جا می‌نویسند دفتر من و یک جا دفتره من)، یا چون هکسره زیبا نیست. من با همۀ این‌ها موافقم. ولی می‌توانم با ذکر مصداق نشان بدهم که مشکل هکسره و علت تمایلی که به غلط گرفتن آن در بین عده‌ای از مردم وجود دارد هیچ کدام از این‌ها نیست؛ حداقل نه برای همه.

بعد از گسترش گوشی‌های هوشمند و زیاد شدن حجم ارتباطات روزمره به صورت مکتوب، برای نوشتن برخی عبارات به صورت محاوره‌ای صورت‌های جدیدی ابداع شده است. مثلاً برای نوشتن ماضی نقلی. تا پنج شش سال پیش تقریباً همه این افعال را مشابه ماضی ساده می‌نوشتند و زمان فعل در جمله مشخص می‌شد. من فکر می‌کنم از زمانی به بعد، عده‌ای از روشنفکران به هر دلیلی آن شیوه را با روش جدیدشان جایگزین کردند و نشر دادند. دوست من گمان کرده بود که روشنفکر را در بحث برای برچسب‌زنی و تمسخر به کار برده‌ام. اصلاً چنین نیست. من گمان می‌کنم روشنفکر، بدون هیچ بار معنایی مثبت یا منفی، به طور کلی به افرادی گفته می‌شود که کارشان با نوشتن و زبان مرتبط است. نویسنده، مترجم، روزنامه‌نگار، حتی وبلاگ‌نویس‌های معروف قدیمی. این افراد، از زمانی به بعد، فکر کرده‌اند به جای رفته‌ام بنویسند رفته‌م، تا هم زمان فعل مشخص باشد و هم از شکل رسمی متمایز شود. دوستان من هم از همان شیوۀ نگارش استفاده می‌کنند. ولی این شیوه همیشه جواب نمی‌دهد و فاقد همان «سازگاری درونی» است. مثلاً برخی از افرادی که چنین نگارشی دارند به جای نوشته‌ای خودش را می‌نویسند، و برخی دیگر «نوشته‌ی». هر ایرادی که به هکسره وارد است اینجا هم دیده می‌شود. نوشته‌ی به جای نوشته‌ای تلفظ و معنی و نقش کلمه را تغییر می‌دهد. یا مثلاً برخی می‌نویسند گفته‌ایم (به جای گفته‌یم) ولی همزمان خسته‌ست. یعنی گفته‌یم چون گفته‌یَم خوانده می‌شود، باید تبدیل بشود به همان گفته‌ایم. ولی خسته‌ست خسته‌سِت خوانده نمی‌شود. اگر بخواهید یک دستورالعمل بنویسید و دست کسی بدهید تا با آموختنش بتواند شبکه‌های اجتماعی فارسی را بخواند، می‌توانید؟ به علاوه، کم‌کم آن نگارش متمایز اولیه برای همه راضی‌کننده نیست، چون دیگر نمی‌تواند دقت نظر و تشخص را به خوبی نشان بدهد. پس کتابم تبدیل می‌شود به کتاب‌م یا کتاب‌ـم. یعنی بر خلاف مورد فعل ماضی نقلی، بدون این که مطلقاً هیچ نیاز و ضرورتی در بین باشد، یک ابتکار وارد رسم‌الخط می‌شود و نشر پیدا می‌کند. من با این که آن دغدغۀ اولیۀ نشان دادن صورت محاوره‌ای و فعل صحیح را درک می‌کنم، به خاطر همین ناسازگاری و بی‌قاعدگی تصمیم گرفته‌ام بنویسم رفته‌ام و رفته‌ای و خسته است. ولی من موضعم را پیش‌تر معلوم کرده بودم و اینجا بحث این نیست. حرف این است: اگر می‌نویسید رفته‌م و فقط هکسره را تذکر می‌دهید، هر ایرادی که به هکسره می‌گیرید در نوشتار خودتان یا در نوشتارهای مشابه خودتان هم می‌تواند باشد و هست، ولی انگار آنقدرها هم غلط نیست که جبهه بگیرید یا مسئول تصحیحش باشید. رسم‌الخطی که برگزیده‌اید هم به نحوی به همان گره خورده. تا به حال دیده‌اید یک فرد حساس به نگارش صحیح و معتقد به لزوم تذکر اشتباه‌ها به فلان مترجم تذکر بدهد که «نوشته‌ی» که تعمداً به جای نوشته‌ای آمده غلط است؟ ولی دفتره من جای تذکر دارد.

دربارۀ سؤالی که بالاتر پرسیدم، می‌توانم این جواب را تصور کنم: دستورالعملی لازم نیست و افرادی که خواندن متن‌های رسمی را آموخته‌اند می‌توانند تشخیص بدهند. پس همین دربارۀ هکسره هم صادق است. حتی اگر کسی معتقد باشد هیچ درست و غلطی مطلقاً در نگارش وجود ندارد و تنها ملاک فهمیده شدن آن نزد جامعه است، باید گفت که هکسره ظاهراً خیلی وقت است از این مرحله گذشته. این که من نمی‌توانم دفتره من را راحت بخوانیم، به این معنی نیست که برای مردم به طور کلی نامفهوم است. خواندن این که «این دختر چه خوش‌حال ه چون تو که هم‌راه‌ش ی براش نامه نوشته‌ی توی کتاب‌‌ش» هم حقیقتاً برای من سخت است و به چشمم نازیباست. ولی مسئله این است: همینطور که این شیوۀ نوشتار رایج‌تر می‌شود، هکسره هم عادی‌تر از قبل می‌شود و مردم می‌نویسند و می‌خوانند و لایکش می‌کنند. اما فرق این‌ها چیست که کسی از دومی ایراد نمی‌گیرد یا جرأت نمی‌کند ایراد بگیرد، و از اولی چرا؟ فکر کردن به این سؤال، برای من نقطۀ درک مفهوم توییت آن محقق زبان‌شناسی بود. این که این غلط گرفتن‌ها ماهیت طبقاتی دارند. افرادی که هکسره در نوشتارشان پرشمار است، به طور متوسط از افراد دورتر از مؤلفه‌های روشنفکری هستند (مجدداً: روشنفکر و روشنفکری بدون هیچ بار معنایی مثبت یا منفی، و صرفاً برای اشاره به کسانی که سر و کارشان با زبان است.). برعکس، آن جملۀ گزارش وضعیت دختر خوشحال را احتمالاً کسی نوشته است که اهل کتاب خواندن ( و بلکه نوشتن) است و آنقدر دقت نظر داشته که به این چیزها فکر کند. این ریشۀ ایراد گرفتن از هکسره و سکوت و رد شدن از چیزهای دیگر است.

همچنان من به هیچکس بدون آن شرایط تذکر نمی‌دهم. این را می‌فهمم که شاید نگاه من به وجود یک درست و غلط در خط هم اشتباه باشد. این که من چطور می‌نویسم هم انتخاب من است و گفتم که به کسی برای مراعاتش اصرار نمی‌کنم. ولی اگر معتقد به غلط بودن هکسره‌اید، یعنی به لزوم رعایت قواعد باور دارید. و کاش دقیقاً نشان بدهید که قاعدۀ نوشتاری شما چیست (مثلاً بگویید تمام افعال ماضی نقلی با حذف ا نوشته می‌شوند). من به عنوان یک فارسی‌زبان عادی که خواندن و نوشتن بلد است و کارش هم ربطی به ادبیات و ترجمه ندارد، فکر می‌کنم چیزی که همواره غلط است یک بام و دو هوای ما در عمل کردن است، خصوصاً وقتی که بتواند شخصیت کسی را تحقیر کند.

  • محیا .

تَن

محیا . | سه شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۹، ۰۱:۲۶ ق.ظ | ۱ نظر

چند روز پیش دوستم درباره‌ی زیبایی بدن زن و عکس‌های برهنه‌ی کسی نوشته بود.

من هیچوقت از تماشای این تصاویر ، این پیکرهای زیبا، حس خوبی پیدا نکرده‌ام. نمی‌دانم چرا. یادم افتاد که از چیزهای زیاده جسمانی خوشم نمی‌آید. زمانی فکر می‌کردم چه زیبا بود اگر دستی بودم. مثال دست. دستی به معنای حقیقی. دستی که جسم نیست و روح را نوازش می‌کند. یک شب که داشتیم می‌گشتیم توی شهر، باد خنک شب‌ تابستان به صورتم می‌خورد و فکر کردم کاش می‌شد دستی باشم برای در آغوش گرفتن و نوازش کردن کسانی که محتاج آنند. امن و بزرگ. لابد آن شب خسته بوده‌ام. این‌ها هذیان است. ولی این که من همیشه غیرجسمانی بودن را دوست داشته‌ام واقعیت دارد.

در خوشحالی و رویاهای من روح می‌تپد. تن زیبا در نظرم تنی است که لباس زیبایی بر آن نشسته و بر آن زیبا شده. هیچوقت از هر چه که زیاده بر تن تأکید کند خوشم نیامده. عضلات برجسته‌ی ورزشکارها به چشمم زیبا نیست. اگر روزی عاشق کسی بشوم، یقیناً کریه نبودن او کافیست. اصلاً جذابیت «پسر خوشتیپ» برایم معنی ندارد. نه این که این نگاه غلط است (که هست) یا نمی‌خواهم. «معنی ندارد.» همین و بس. نمی‌فهممش. هرگز تجربه نکرده‌ام و نخواهم کرد. این را می‌دانم.

وقتی می‌گویند پسر یا دختر زیبایی دیده‌اند و دلشان لرزیده، اصلاً نمی‌فهمم چه می‌گویند. نمی‌دانم چه رخ داده. نمی‌توانم تصور کنم که چنین چیزی ممکن باشد.

شاید یک دلیل علاقه‌ام به لباس، و خصوصاً لباس‌های گشاد، همین علاقه به غیرجسمانی بودن باشد. لباس (خصوصاً لباس گشاد) تأکید را از تن به خودش برمی‌گرداند و کمی مجال می‌دهد برای رهایی. حتی شاید از همین است که لباس‌های زمستانی را بیشتر دوست دارم. و حتی خود زمستان را.

  • محیا .

خشم

محیا . | يكشنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۹، ۱۲:۳۰ ب.ظ | ۱ نظر

دیشب فکر کردم چقدر خشم درونم هست. حیرت می‌کنم که چطور این حجم بزرگ خشم در من جا شده. گاهی فکر می‌کنم قوی‌تر از چیزی هستم که به نظر می‌رسد. این که می‌توانم ظاهر آرام را حفظ کنم. می‌توانم خشمم را بردارم با خودم ببرم سر کارم و وانمود کنم چیزی نشده و ادامه دهم. خشم از همه چیز. از همه چیز. ولی این حد از خشمگینی خود از ضعف نیست؟

من چه چیزی را ادامه می‌دهم؟ حقیقتاً چه چیز ارزشمندی در من هست که به خاطرش ادامه می‌دهم؟ چه چیزی مجابم می‌کند پرده روی خشمم بکشم؟ چرا من برای عصبانیت و بیزاری فقط بهانه‌ای می‌خواهم؟

چرا نمی‌توانم جواب آدم‌ها را ندهم؟ چرا هر چیزی برای من بدترین معنایی را دارد که می‌تواند داشته باشد؟ چرا اینقدر زودرنجم و دلم دلم را می‌خورد که بروم به کسی که از او رنجیده‌ام پرخاش کنم؟ شاید زیادی با خودم تنها بوده‌ام. شاید زیادی زخم خورده‌ام. شاید شواهد انکارناپذیر دیده‌ام.

از نابرابری‌های بزرگ و ظلم‌های بزرگ حرف نمی‌زنم. واقعیات اطراف. انسان‌های در دسترس. یک حرف معمولی. یک سکوت معمولی. یک تأخیر معمولی. این‌ها همیشه هم برای من معمولی نیست و نمی‌دانم چرا اینطور شده.

کسی که با من حرف بزند هیچوقت فکرش را نمی‌کند که زیر صدای آرام و جثۀ ریز خشم مذاب است که در وجودم جاریست. چرا همزمان که آدم‌ها را دوست دارم، عصبانی‌ام؟ چرا همزمان که اهمیت می‌دهم می‌توانم دیوانه‌وار خشمگین باشم؟

  • محیا .