لحظه‌ها

از لحظه‌ها

لحظه‌ها

از لحظه‌ها

کاروان

محیا . | جمعه, ۱۲ فروردين ۱۴۰۱، ۰۱:۳۸ ق.ظ | ۰ نظر

از پست قبلی تا به حال بارها آیین مستان رو شنیده‌ام، بارها مسافر، بارها بهار دلنشین، و بارها کاروان.  تقویم می‌گه کمتر از دو ماه می‌گذره. من به قدر چند سال تغییر کرده‌ام. فردا که روز نخست ماه چهارم میلادیه رسماً پروژه دکتری شروع می‌شه. و امروز که روز آخر ماه سوم میلادی بود، پایان رسمی کار استاد عزیزی بود که اگه چنان نبود که هست، همه چیز متفاوت می‌شد. چطور می‌شه سپاست رو بگزاری از چنین کسی؟

بار قبلی که اون پست رو گذاشتم در آستانه سفری گروهی به شهری سرد بودیم. سفری که بعدها به نظر من خوابی بود. حالا من تنها در همون شهر سرد در اتاق محقری مچاله شده‌ام.

هنوز کم‌حرفم. هنوز به بیشتر حرف‌ها و صداها گوش نمی‌دم. راحت‌تر دوست دارم و مهربانی چند نفری قبلم رو نرم کرده. آینده نامعلومه و دست‌های من در این دو ماه چمدان‌های سنگینی رو بلند کرده‌اند. از راهروهای زیادی گذشته‌ام و در بعضی گم شده‌ام.

برای من دعا کنید.

زندگی شکل دیگری گرفته. تمام چیزهای این زندگی جدیدن، مگر این آدم تودار تنها که البته هنوز اگر حرف بزنه پنهان کردن بلد نیست.

مسافر رو بشنوید.

  • محیا .

گمگشته

محیا . | سه شنبه, ۲۶ بهمن ۱۴۰۰، ۰۳:۲۴ ق.ظ | ۱ نظر

همینجور که دراز کشیده بودم یاد این افتادم و رفتم گوشش کنم. دلم خواست به کسی هم بفرستم که گوش کنه. ولی به هر دلیلی برای شخصی نفرستادم. موقت می‌ذارم اگه خواستید بشنوید. قدری بزنید جلو.

  • محیا .

راه امشب

محیا . | دوشنبه, ۱۱ بهمن ۱۴۰۰، ۰۳:۰۱ ق.ظ | ۰ نظر

امشب، در آپارتمان شمارۀ 2.07، وقتی به تمرین‌های dynamic light scattering فکر می‌کردم و درس می‌خواندم، رسیدم به ویدیویی در یوتیوب، به آهنگی از همایون.  حالا بیشتر از یک ساعت است که می‌شنوم و به روزهای گذشته فکر می‌کنم. کسانی هستند که همین حالا در ایران، در خانه، زیر پتوی خودشان، در اتاق خودشان، زیر سقفی که از آن خوشان است، خوابیده‌اند. راه امشب می‌برد سویت مرا. به روزی که اولین بار این را شنیدم فکر می‌کنم. به شبی که اولین بار این را شنیدم. یادم هست که لباسم چه رنگی بود. یادم هست که چه کسانی آنجا بودند. یادم هست که دلم به چیزی گرم بود. یادم هست که بعدها راجع به آن شب چه گفتم.

حالا یک رهروی سرگردانم که نه امیدی، بلکه تصوری یا خاطره‌ای دارد از امیدی به بودن چیزی در روزی و شبی که دلش را گرم کند. زیر سقفی که از آن خودش نیست.

 

  • محیا .

بعد از مدت‌ها

محیا . | جمعه, ۱۲ آذر ۱۴۰۰، ۰۹:۱۰ ب.ظ | ۰ نظر

سلام

امشب بعد از مدت‌ها اینجا می‌نویسم و خسته‌ام. از شب‌هاییست که دوست دارم دراز بکشم روی تخت و با کسی حرف بزنم. در زمینه هم صدای شجریان پخش شود و بارها تکرار شود.

چند هفته است توییتر را دی‌اکتیو کرده‌ام. فکر می‌کنم آدم تا وقتی در آن محیط است متوجه احمقانه بودن و مخرب بودنش نمی‌شود. بعد قدری فاصله کافیست که آن تباهی را روشن ببینی. بحث‌های بسیار به عمقی ناچیز. صداهای بلند و گوشخراش. کسانی هستند که در زندگی شخصی درست غلط و چارچوبی ندارند. اما آدم به هر حال نیاز دارد گاهی حس کند که انسان درستکاریست. وقتی آن پرهیز در زندگی و در واقعیت غایب است، باید با حمله به مردم و ساختن تصویرهایی از بی‌اخلاقی یا چنان که می‌گویند «بی‌شرفی» دیگران، آن حس درستکاری را بازسازی کنی. به نظر من این ریشۀ خیلی از قلدری‌های توییتریست و تحمل این قلدری‌ها از توان من خارج شده بود.

چندین ماه پیش اینجا چیزی نوشته بودم دربارۀ می تو که به هر حال در تأیید آن بود. می‌خواهم خودم را اصلاح کنم. البته من فاصله‌ای می‌گذارم با کسانی که هر کاری می‌کنند و مشکلشان این است این بار ممکن است مردان محدود بشوند. من هرگز آنطور فکر نمی‌کنم و اتفاقاً به نظرم خود می تو چنان چیز بدی نیست. اما فکر می‌کنم موضوع جدی‌تر از فقط این جریان است. من فکر می‌کنم این فریاد کشیدن و برای هر موضوعی عده‌ای را محاکمه کردن خیلی فراتر از این ماجراست. به نظرم این یک جریان جهانیست و تفاله‌هایش به ایران رسیده. این که می‌بینید قلدران آزادی‌خواه ایرانی در توییتر برای گفتن از مشکلات محجبه‌ها به پادکستی حمله می‌کنند که دو قسمت دربارۀ مخالفان حجاب داشته، جدا از این جریان جهانی نیست؛ تفالۀ آن است.

اخیراً استاد دانشگاهی در خارجه مجبور به استعفا شده، چون به نظرش این که جنسیت هر کسی را همان چیزی به حساب بیاوریم که گفتۀ خود اوست، نهایتاً چیزی ضد زنان است و عواقب جدی‌ای در پی می‌آورد. استاد را به خاطر همین به صورت صحرایی محاکمه کرده‌اند و او هم کارش در دانشگاه را کنار گذاشته. من نمی‌دانم فضای شبکه‌های اجتماعی انگلیسی‌زبان در قبال می تو چطور است. اما فکر می‌کنم تمام این‌ها به هم ربطی دارند. این روش و رویکرد و ابزارْ چیزیست که وقتی به راه افتاد نمی‌شود کنترلش کرد. و چون هیچ تقدسی برای «مردم» قائل نیستم، به نظرم اتفاقاً اکثریت‌ در بیشتر اوقات به راه خطا و حماقت و کوته‌بینی می‌روند. یا دستکم چیزهای خوب و درست را هم به تباهی می‌کشند. بنابراین فکر می‌کنم که باید در حمایت از این رفتارها محتاط بود.

 

  • محیا .

پلاسکو

محیا . | دوشنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۹، ۱۰:۵۱ ب.ظ | ۰ نظر

این درسته که من دیگه هر روز، یا هر هفته، یا هر ماه، اینجا نمی‌نویسم. ولی زمانی اینجا نوشته‌ام. بیش از یک سال. و حالا دوست دارم بعضی چیزها رو همچنان همینجا جا بذارم.

هر وقت که به بزرگی جهان، کهکشان‌ها، و به دراز بودن تاریخ و به پرشماری آدم‌هایی که زندگی‌ کرده‌اند و زندگی خواهند کرد فکر می‌کنم، همه چیز بی‌معنی می‌شه. دستاوردها، ساختمان‌ها، کتاب‌ها، همه به هیچ تبدیل می‌شن؛ به غبار. و اون وسط تنها یک نقطه هست که هنوز هم هست و می‌درخشه: رنج‌. رنجی که هر موجودی در هر لحظۀ کوتاهی از تاریخ زندگی کرده، واقعیست و واقعی‌ترین چیز دنیاست.

اون آتش فردا چهارساله می‌شه. گاهی که به اون مردن، به اون ساختمان فکر می‌کنم، می‌پرسم آیا واقعاً اون آتش خاموش شده؟ سوختن اون آتش‌نشان‌ها تموم شده؟ اندوه همیشه حاضر. غم همیشه منتظر.

مدت‌ها قبل از نوشتن پایان‌نامه فهمیدم که اگر روزی کسی این اوراق بی‌معنی رو بخونه، من دوست دارم که چیزی واقعی رو به یاد بیاره. چیزی که غبار نباشه. و اون چند خط، که با چشم خیس نوشتم، اولین بخش از پایان‌نامه بود که تمام شد. ناچیزه. می‌دونم. هیچه. ولی تمام چیزیست که از من ساخته بود.

من این‌ها رو خالصانه و با چشم نمناک نوشته‌ام و شک داشتم که بنویسم. بمونه اینجا، به یادآوری اون لحظۀ بی‌پایان. 

  • محیا .

همه‌ی غمم

محیا . | سه شنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۹، ۱۲:۳۰ ق.ظ | ۰ نظر

فعلاً جای جدیدی پیدا نکرده‌ام. ولی دلم خواست بنویسم که با «خونین‌شهر، شهر خون، آزاد شد» چشم‌هام گرم می‌شوند. و دلم خواست بنویسم که در دبیرستان روی میز سفیدرنگ مدرسه‌ام پرنده‌ای آبی می‌کشیدم. چند نقطه‌ی پررنگ از جوهر خودکار را با پاک‌کن پخش می‌کردم روی میز و پرنده می‌شد.

 

تو کمان کشیده و در کمین

  • محیا .

نشانی جدید

محیا . | شنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۹، ۱۲:۱۴ ب.ظ | ۰ نظر

سلام

احتمالاً دیگر اینجا نخواهم نوشت. اگر از دور یا نزدیک می‌شناسمتان و دوست دارید همچنان من را بخوانید، لطفاً به طریقی پیام بدهید. اگر محل جدیدی معلوم بشود، نشانی را به شما خواهم داد.

  • محیا .

تازگی

محیا . | جمعه, ۱۶ آبان ۱۳۹۹، ۰۱:۱۷ ب.ظ | ۱ نظر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۶ آبان ۹۹ ، ۱۳:۱۷
  • محیا .

از روزها

محیا . | جمعه, ۹ آبان ۱۳۹۹، ۱۲:۳۸ ب.ظ | ۱ نظر

این روزها کارم خیلی زیاده. باید یک فایل از نحوۀ اجرای یک مورد شبیه‌سازی و نمایش نتایجش و همۀ جزئیات ضبط کنم و تحویل آزمایشگاه بدم. کارهای ثبت نمره‌ام هنوز انجام نشده و استادها به ندرت دانشگاهن چون نیمه‌تعطیله. قراره همین روزها کار مقالۀ دوم رو از سر بگیریم.

من هیچوقت جرئت نکرده‌ام از خدا بخوام هر چه خیره رقم بزنه. همیشه خواسته‌ام چیزی رو بخواد که رضایت بلندمدتم رو داره، یا خواسته‌ام آنچه دوست دارم محقق بشه و خیر هم در همون باشه. لطفاً شما هم دعا کنید همون که می‌خوام بشه و خیر هم در همون باشه.

نگرانم. شب‌ها وقتی یاد امضای فرم‌های دفاع، اپلای، مقاله و این‌ها می‌افتم، خوابم می‌پره. تمام زندگیم پر شده از ددلاین‌هایی که از قبل خیلی نزدیک‌تر و متراکم‌ترن. ولی همین که می‌شه به این‌ها فکر کرد هم از خوش‌شانسی بوده. خیلی عجیبه. تقریباً هر چی باشی و هر کاری بکنی باز خوش‌شانس بوده‌ای. می‌فهمم نسبیه و لابد این جمله بی‌معنیه. منظورم تقریباً هر چیزیه که برای ما به عنوان بدشانسی قابل تصوره.

چند روز پیش چند نفر دربارۀ من گفتن که از همه بدش می‌آد و هیچ دلیلی هم لازم نداره برای بد اومدن و این حرف‌ها. چقدر روز عجیبی بود. من به قضاوت‌های حسی نه بی‌تفاوتم و نه لزوماً بدبین. می‌فهمم که خیلی وقت‌ها بدون وجود شواهد کافی به هر حال احساس بد یا خوب به افراد داریم. خودم هم اتفاقاً هم خیلی از این قضاوت‌ها دارم و هم سعی می‌کنم تا وقتی دلیلی براش ندارم روی رفتارم اثر نذاره. و خب مسئله واقعاً این نیست که یک عده فکر کنن من از همه بدم می‌آد. هر فکری می‌خوان بکنن. ولی این که برای اثبات این قضاوت دست به کذب‌گویی بزنن به نظر من غیراخلاقیه و این خیلی ناراحتم کرد. چیزهایی رو بهم نسبت دادن که من هرگز انجام نداده‌ام. نه بحثی رو نصفه گذاشته‌ام و از جواب و گفتگو فرار کرده‌ام، نه به کسی گفته‌ام حق نداری دربارۀ فلان فیلم چنان فکری بکنی، نه فلان شخص رو بر خلاف ادعاش هرگز بلاک کرده‌ام (یک نفر دیگه رو فقط بلاک آنبلاک کردم که از قضا به خاطر نصفه گذاشتن بحثی از جانب خودش بود). ولی گفتن که من تمام این کارها رو کرده‌ام. و راستش از چنین کسی  (و این صرفاً یک مثاله) که این مشتی از خروار تعریف اخلاقیات در نظرشه و معتقده به مجاز شمردن چیزها با «سهل‌گیری مومی‌شکل» در هر کجا که خوش داشته باشه، می‌شه انتظار هر عملی رو داشت به نظر من. پس حتی خود این که چی گفتن هم برام ناراحت‌کننده نیست و حیرت‌انگیزه. در وجه شخصی ماجرا، همین که دو نفر حداقل فکر کنن در حقت بی‌انصافی شده برای من کافیه و مایۀ خوشحالیه. واقعاً دلم نخواست حتی کلمه‌ای حرف بزنم باهاشون یا از خودم دفاع کنم. حقیقتاً برای خودم هم عجیبه ولی هیچ مشکل شخصی‌ای با ماجرا ندارم و اگر کسی بهم می‌گفت روزی واکنشت در برابر چنان حرف‌هایی اینطور خواهد بود، باور نمی‌کردم. اما اینجور طلبکارانه دروغ گفتن هرگز برام عادی نمی‌شه. دروغ کم نشنیده‌ام ولی باز عادی نشده. خود این عمل و شکلش. نه این که محتواش چی بود، نه این که دربارۀ من بود. این که چنین چیزی به راحتی ممکنه. حتی وقتی تو هم حاضری، حتی وقتی می‌دونن تو هم می‌دونی. 

قراره چند روز دیگه با یک استاد ژاپنی جلسه داشته باشم. تجربۀ کاملاً جدیدیه و خب حرف زدن با غریبه‌ها همینجوریش هم برام سخته. منتها به هر حال این کارها اجتناب‌ناپذیره و بد نیست شروعش با استادی باشه که هم علاقه نشون داده و هم دانشگاهش برای دکتری ایده‌آل من نیست. بهم گفت اگه به زوم دسترسی نداری می‌تونیم اسکایپ رو امتحان کنیم. البته من از زوم استفاده کرده‌ام و مشکلی نبوده. ولی خب خود این حرف، این که وضع ما اینقدر عجیبه، باعث ناراحتیه. نه این که همه می‌دونن، بلکه خود این که شرایط اینه.

دلم خیلی نامه‌نگاری می‌خواد. می‌فهمم زندگی در امروز برای ما، خصوصاً برای یک زن، به مراتب بهتر از زندگی در زمانۀ چراغ‌های نفتیه. ولی خب زیبایی‌هایی هم هست که ازشون محرومیم. یکیش همین آهستگی و نامه‌های مشتاق و صبور. 

کاش به نیکویی ازم یاد کنید و کاش برام دعا کنید.

 

  • محیا .

نه به

محیا . | شنبه, ۳ آبان ۱۳۹۹، ۱۰:۵۷ ق.ظ | ۰ نظر

من مخالف بی‌قید و شرط مجازات اعدام نیستم. بعد از داغ شدن این بحث قصد داشتم چیزهایی را بنویسم. چند روز پیش باز یادم آمد و تصمیم گرفتم بنویسم. اما دیشب توییتی را دیدم که بالأخره بهانۀ نوشتن این شد. اگر شما تصمیمتان را گرفته‌اید که اعدام غلط باشد، احتمالاً این‌ها برایتان معنی نخواهد داشت. ولی اگر به دلیل در این امر بها می‌دهید، شاید با خواندن این‌ها بتوانید جنبۀ دیگری از ماجرا را هم ببینید. اگر تا به حال به آن فکر نکرده باشید.

نویسندۀ توییت گفته بود که «شهود»ی دارد که مطابق آن اعدام مجازات مناسبی برای جرائمی مثل تجاوز یا قتل زنجیره‌ای است. و برای مخالفت با این حرف دلیل خواسته بود. من با این حرف موافقم، و قصد دارم توضیح بدهم که چرا. ابتدا می‌خواهم این را روشن کنم که اینجا از قتل در دعوا، قتل تصادفی و چیزهایی از این دست حرف نمی‌زنم. آن قید «زنجیره‌ای» هم برای این است که شبهه‌های مربوط به مجرم بودن فرد را حذف کند. وقتی ده نفر آزار جنسی شخصی را روایت می‌کنند، شما باور می‌کنید. نه؟ تواتر یکی از چیزهاییست که می‌تواند از تردید ما کم کند. در دادگاه هم همین رخ می‌دهد، قطعاً با دقت و سختگیری خیلی بیشتر. در واقع تمام حرف من دربارۀ کسی است که هیچ تردیدی در جنایت او نیست، و آن اتفاق طی یک تصادف رخ نداده است. نویسندۀ توییت ابتدا به این اشاره کرده بود که سواد حقوقی ندارد. من با این بخش از حرفش مخالفم. در واقع اشاره به این نکته را اصلاً لازم نمی‌دانم. قرار نیست دربارۀ مسائلی که با زندگی ما و وجدان و موازین اخلاقی ما سر و کار دارند نظر و موضعی نداشته باشیم چون در انحصار حقوق‌دان‌هاست.

1. تا حبس ابد هست، چرا اعدام؟

اولاً، چون حبس ابد نیست. این یک نگاه رویایی از زاویۀ مخالفت با اعدام است. عدۀ زیادی نقشۀ قتل می‌کشند. عدۀ زیادی مرتکب قتل می‌شوند. هزینۀ نگهداری این افراد در زندان کم نیست. هیچ کشوری از پس چنین هزینه‌ای برنمی‌آید. این که «به جای اعدام حبس ابد کنیم» حرفیست که در ابتدای مخالفت با اعدام و فقط هم از جانب برخی گفته می‌شود. در عمل چنین نخواهد شد که هر کس مصمم دست به جنایت زد برای همیشه از آزادی محروم شود. یک سرچ ساده به ما می‌گوید مجازات قتل درجۀ اول در آمریکا 25 سال حبس است. وقتی که آن پلیس مرد سیاهپوست را در خیابان کشت و بعد از بازتاب گسترده به قتل متهم شد، شنیدم که اگر اتهامش ثابت شود چیزی کمتر از 10 سال حبس در انتظار اوست. این ناگزیر است. لغو اعدام یعنی قاتل‌هایی که بدون هیچ ضرورتی و در خونسردی دست به جنایت زده‌اند بعد از چند سال آزاد خواهند شد. و حتی با فرض حبس ابد، فرار به هر حال ناممکن نیست.  

ثانیاً، چه کسی بناست این هزینه را بپردازد؟ به جز این است که پولی از جیب مردم یک کشور خرج می‌شود تا شریری که بیست نفر را کشته یا به صد نفر تجاوز کرده زنده بماند؟ و چه کسی گفته این ظلم محسوب نمی‌شود؟ می‌توانم این جواب را تصور کنم: جامعه در آن جنایت مقصر بوده. بله آن فرد در شرایط دیگری شاید رفتار دیگری می‌کرد. ولی مسئولیت شخصی کجاست؟ چرا یک نفر این جنایت را کرده و نه دیگران؟ و چرا جامعه در سبقت غیرمجاز من مقصر نباشد و هزینه ندهد؟ چرا من جریمه بشوم در حالی که اگر در شرایط دیگری زندگی می‌کردم شاید سبقت غیرمجاز نمی‌گرفتم؟

ثالثاً، مفهومی به اسم «عدالت» به عنوان یک فضیلت در ذهن ماست. «تناسب جرم و مجازات» هم فقط برای سبک کردن مجازات نیست و در جهت مخالف هم معنی دارد. شما فکر می‌کنید این عادلانه است که کسی یک نفر را در خونسردی بکشد، و بعد به پانزده سال زندان محکوم شود؟ اگر فکر می‌کنید که در مجازات اصلاً نباید دنبال عدالت رفت، خب همین را بگویید. ولی من با چنین چیزی مخالفم. اینجا دوست دارم از یک برخورد متکبرانۀ مخالفان اعدام هم انتقاد کنم. وقتی کسی می‌گوید «اگر برادر خودت را هم با چاقو تکه تکه کرده بودند همین را می‌گفتی؟»، می‌شود فوراً با شمشیر «استدلال خواهر-مادر» به جان طرف نیافتاد و به این فکر کرد که شاید دارد توجه را به چیز دیگری جلب می‌کند. من قبول دارم که در مقام استدلال حرف دقیق و درستی نیست. ولی این را هم می‌فهمم که آن فرد ایده‌ای از عدالت به عنوان ضرورتی اخلاقی در ضمیر انسان دارد، و می‌خواهد با قرار دادن مخاطبش در موقعیتی خاص لزوم این عدالت را نشان بدهد. بد بیان می‌شود، ولی فکر می‌کنم آن احساس در وجود همه هست. اما خب مسخره کردن این حرف به مخالفان اعدام قوت قلب می‌دهد که یعنی هر که با شما موافق نبود احمق است و هیچ دلیل بهتری برای مخالفت با شما وجود ندارد.

2. قساوت

من این را درک می‌کنم که اعدام یک مأمور اعدام می‌خواهد و کسی برای کسب درآمد ناچار می‌شود در یک موقعیت بد قرار بگیرد. فکر هم می‌کنم که این اتفاقاً دلیل قابل اعتناییست. ولی بیایید تصور کنیم که ربات‌ها جایگزین انسان‌های اجراکنندۀ اعدام شده باشند. این مشکل رفع می‌شود. در واقع اجرای اعدام لزوماً همواره همراه با یک انسان اجراکننده نیست. می‌تواند اینطور نباشد. به علاوه، نظر شما دربارۀ کسی که سرباز است چیست؟ فکر می‌کنید نباید در جنگ از خود دفاع کرد، چون این دفاع یعنی سربازان بی‌گناهی درگیر قساوت می‌شوند؟ اگر یک نفر به خانأ شما حمله کند و شما فرصت تماس با پلیس نداشته باشید و فقط بتوانید او را بکشید، چه می‌کنید؟ البته شاید شما بگویید خب می‌گذاریم ما را بکشد و من از استدلال خواهد-مادر استفاده کرده‌ام. ولی آیا واقعاً می‌توانید به دیگران هم همین دستورالعمل را بدهید؟ احتمالاً دفاع را مجاز می‌دانید. پس جایی مرزی هست که پس از آن کشتن مجاز می‌شود. خب اگر دشمن کشوری را بگیرد، چه می‌کند؟ عده‌ای را می‌کشد، تجاوز می‌کند، و مالی را به غارت می‌برد. آن متجاوز حرفه‌ای هم اگر از زندان آزاد بشود می‌تواند همین کارها را بکند. اگر حبس ابد بشود هم مالی را به غارت برده است. و برمی‌گردم به بخش قبل: عدالت کجاست؟ و باز گذشته از این، عمل اخلاقی همیشه زیبا و لطیف نیست. این را که چه کاری درست است و چه کاری برای ما دشوار است یا از نظرمان ناخوشایند است باید از هم تفکیک کرد.

واقعاً هیچکدام از این دلایل آنقدر که تصور می‌شود بدیهی نیستند.

3. حرف‌های چرند

حرفی که زیاد در مخالفت با اعدام به صورت کلی شنیده‌ام و دیشب هم یک نفر زیر همان توییت گفته بود این است که اگر قتل بد است، همیشه بد است و اعدام فرقی ندارد. چرند بودن این حرف و بدیهی شمرده شدنش عجیب است. اولاً چه کسی گفته کشتن همیشه غلط است؟ به همان مثال جنگ فکر کنید. و ثانیاً، این را در نظر بگیرید که خیلی بد است که پدرتان شما را در خانه حبس کند. یا همسایۀ شما در انباری منزلتان حبستان کند. پس اگر حبس بد است، همیشه بد است. پس چرا متجاوزان را زندانی کنیم؟

حرف ابلهانۀ دیگری که اصلاً یک پله فراتر از موافقت یا مخالفت با اعدام است، این است که قربانی جرمی که مجازاتش اعدام است،  اگر مخالف اعدام است باید شکایت نکند. یا حتی وکیل اگر مخالف اعدام است باید وکالت این پرونده‌ها را نپذیرد. یک وکیل هم با افتخار این تجربه را تعریف کرده بود و وکیل دیگری هم شاکیان ک.ا. را سرزنش کرده بود که حق ندارید مخالف اعدام باشید وقتی رفته‌اید و از متجاوز شکایت کرده‌اید. فرض کنیم جامعۀ وکلا به به آن درجه از اخلاق رسیده‌اند که همه مخالف بی چون و چرای اعدام شده‌اند. پس در این شرایط، بازماندۀ قربانی یک قاتل زنجیره‌ای باید خودش از حقش دفاع کند، چون وکلا تصمیم گرفته‌اند گزندی به قاتل زنجیره‌ای نرسد. یا هر روز یک نفر از افراد درگیر در پروندۀ ک.ا. خودش را ملزم می‌داند ابراز دلسوزی کند برای متجاوز زنچیره‌ای. این فشار ابلهانه‌ای که به قربانیان وارد می‌شود و سانتی‌مانتال‌بازی پوچی که ادای اخلاق درمی‌آورد حقیقتاْ مهوع است. بین نایس بودن، گل‌گلی و رویایی بودن، و اخلاق در واقعیت مرزیست که باید به آن فکر کرد.

 

  • محیا .