لحظه‌ها

از لحظه‌ها

لحظه‌ها

از لحظه‌ها

دانشگاه

محیا . | سه شنبه, ۸ مهر ۱۳۹۹، ۱۱:۵۰ ب.ظ | ۱ نظر

امشب یه ویدیوی خیلی کوتاه دیدم از یک روز بارونی دانشگاه، سال پیش. فرستادم برای مهلا و کمی حرف زدیم.

من دانشگاه تهران رو خیلی دوست دارم. خیلی زیاد. مهلا می‌گه وسط دود و شلوغی تهران، پاتو که می‌ذاری دانشگاه، عین آلیس وارد یه جهان دیگه می‌شی. راست می‌گه. آرامش دانشگاه، اصالت و قدمت دانشگاه، شباهتی به سراسیمگی و آلودگی بیرون نداره. باورنکردنیه که اینقدر یک مکان رو دوست دارم.

و دلتنگ دانشگاهم.

بعد از چند ماه فشار روانی، تو حیاط دانشگاه بود که ناگهان فکر کردم حالم چقدر خوبه. تو دانشگاه بچه بودم، بعد یه کم بزرگ‌تر شدم. برام خونه است. همونطور امن و آشنا و عزیز.

 

فقط کاش چند تا دوست هم داشتم تو دانشگاه. این نوشته از اون چیزاییه که احتمالاً حذف کنم. ولی امشب دلم بی‌اندازه برای دانشگاه تنگ شد و باید حتماً چیزی می‌گفتم.

  • محیا .

دانشگاه

نظرات  (۱)

چه قدر نیاز دارم که بعد از چند ماه فشار روانی ناگهان فکر کنم حالم چه قدر خوبه. خواستم جایی نوشته باشم.

پاسخ:
می‌فهمم. متأسفانه به خون جگر حاصل می‌شه. اگه بشه. امیدوارم حیاط دانشگاه برای تو هم با چنین حسی گره بخوره.
و درسته که از اون افتضاح واقعی و کثافت محض رد شدم، ولی خودمم همچنان نیاز به چنین چیزی دارم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی