لحظه‌ها

از لحظه‌ها

لحظه‌ها

از لحظه‌ها

بعد از مدت‌ها

محیا . | سه شنبه, ۱۷ مهر ۱۴۰۳، ۱۱:۲۱ ق.ظ | ۱ نظر

آخرین باری که اینجا نوشتم روزهای خیلی سختی رو می‌گذروندم. همین الآن حالم خوبه و بابتش شکرگزارم. الآن فکر می‌کنم نجاتم در همون چیزی بود که رخ داد و چه بسا بهترین اتفاق بود، اگرچه دردناک. شکایتی هم ثبت کردم.

'سن' چیزیه که بهش زیاد فکر می‌کنم. نمی‌دونم این همون بحران سی‌سالگیه یا چی. اما دروغه اگه بگم برام مهم نیست. تمام تلاشم و آرزوم اینه که تا وقتی که هستم و ممکنه، من سوار زندگی باشم.

برای آنچه در لبنان و فلسطین می‌گذره خیلی غمگینم. چند شب پیش دیدم برادر کسی که گاه‌گاهی که صفحه‌اش رو می‌دیدم در لبنان کشته شده. تا به حال شده شرمنده باشید که از یک غم بزرگ همگانی، از یک فاجعه‌ی انسانی، به قدر کافی غمگین نیستید؟ من اینطور بودم و بلکه هستم. قدر کافی کجاست؟

چیز دیگری که ازش خجالت می‌کشم، بودن هموطن‌های حقیقتا بی‌همه‌چیزشده‌ایه که شادی می‌کنن. این چاقو برای گلوی اون‌ها هم تیز شده و افسوس که عقلشون قد نمی‌ده. اگر که بی‌وجدانی حداقل بی‌عقلی رو بهش اضافه نکن.

یکی از چیزهایی که این مدت فهمیدم اینه که من می‌خوام آدمی باشم که اگر کسی باهام کار می‌کنه هیچ نگرانی‌ای بابت حق و حقوقش نداشته باشه و مطمئن باشه که اگر من مسئولم بیشتر و پیشتر به فکر حقش هستم. سخته اما مصمم‌ام که چنین آدمی بشم.

 

 

  • محیا .

نظرات  (۱)

سلااام.

:بغل محکم

پاسخ:
🥺 >>><<< سلام!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی