علیرغمِ نبودن
با م. دربارۀ عادت کردن و فراموش نکردن حرف زدم. مثل عضوی از بدن که دیگر نیست. مثل فرزندی که نیست. مثل انسانی که دیگر نیست.
نزدیک دویست نفر، بسیاریشان با قلبهای عاشق، در چند دقیقه متلاشی شدهاند. عشق شبیه یک بینهایتِ کوچک است که انسان میتواند در خانه داشته باشد. در گوشی موبایلش، در کتابخانهاش، روی میز غذاخوریاش و در اتاقش. در قلبش. اما من چنین آدمی نبودم. من تا چند سال پیش فکر میکردم عشق تباهیست. و مقاله و درس و رشد اجتماعی میتوانند روح را غذا بدهند. میتوانند. اما کافی نیستند. زندگی کوچک است. و انسان برای دنیا ناچیز است. به قول اونامونو «من در ترازوی جهان هیچم و برای خودم همه چیز». من در ترازوی جهان هیچم و حالا دلم میخواهد برای یک نفر تمام آن چیز عاشقانهای باشم که از اشتراک مجموعۀ همۀ انسانها و خودش بیرون میماند. تا همیشه.
من باور ندارم که عشق چیزیست که معجزهآسا ایجاد میشود. بر عکس، برای من آن چیزیست که با شناخت زیاد، دوستی عمیق و تلاش ساخته میشود. اگر شناخت را از این روال منها کنم، احتمالاً فقط شبحی از عشق میماند و نه بیشتر. باور نمیکنم که کسی در مدت کوتاهی عاشق کسی بشود. باور نمیکنم که برای هر کسی یک «بهترین آدم» در جایی از دنیا متولد شده و منتظر است که پیدا شود. باور نمیکنم که بهترین آدمی وجود دارد. برای همین، عشق چشمپوشیِ بعد از شناختن است. چشمپوشیِ همواره از همه است برای یک نفر. عشق همیشه علیرغم چیزیست. این که من از همۀ دیگرانی که از تو زیباترند چشم پوشیدهام. و از همۀ کسانی که از تو بهتر حرف میزنند. و از هر که از تو باسوادتر است. و از آنها که هستند، روزی که تو دیگر نباشی.
به نبودن عضوی از بدن میشود عادت کرد. شاید سخت. اما زندگی پیش میرود. مجبوریم که زنده باشیم و گریزی نیست. اما عضوی از تن که دیگر نیست، برای همیشه نیست. یک عضو مصنوعی جای آن را نمیگیرد. مادرهای فرزندمرده به زندگی ادامه میدهند. اما کسی هرگز نقش آن فرزند را بازی نخواهد کرد. عشقی که نیست، باید چنین باشد. نوعی از تعلق که جایگزین ندارد و اما و اگر برنمیدارد. و اصلاً مگر انسان چند بار میتواند عاشق باشد؟ دو بار؟ سه بار؟ هزار بار؟ چیزهایی هست که نمیشود بارها دستمالی کرد و همچنان از آنها توقع معنی داشت.
صادقانه، کسی که همسرش را از دست داده و باز ازدواج کرده مشمئزم میکند. خصوصاً اگر این پیوند عاشقانه بوده باشد. تو مردهای و من هر چند فراموشت نمیکنم و ویژگیهای هر شخصی منحصر به خود اوست، اما خب. میروم ازدواج میکنم و صبح کنار معشوق دیگری بیدار میشوم و نوازشش میکنم و با او سفر میروم و عاشقانه دوستش دارم. همین. تو برای من همین بودهای. از تو، از عاشقی ما همین مانده: چند ویژگی که با معشوق فعلی من فرق میکند. روزی عاشق تو بودهام و لابد بنا بوده به هم تعلق داشته باشیم. اما حالا که نیستی، من قرار نیست تنها بمانم. من میتوانم تنها نمانم و برای خودم عزیزِ دیگری دست و پا کنم.
عشق برای من مشابه چیزیست که دربارۀ پوری سلطانی و مرتضی کیوان میتوان خواند. تمیز و همواره و علیرغم همه چیز. عاطفهای که چنین نیست برای من با عشق فاصله دارد. میخواهم چیزی که میماند این باشد: عهد من به چشم بستن بر همه، به خاطر تو، برای همیشه. «اگر پیش از تو مُردم، تو را وصیت میکنم به ناممکنها».
بخشی از این از کمالطلبیام آمده. از این که طرفدار چیزهای یگانه و نامیرا و ابدیام. بخشی از این آمده که اندوه و کاستی قسمتی از زندگیست و گاهی قسمت زیبایی از آن. این که غایت زندگی را در بیشینه کردن شادمانی ندیدهام و نمیبینم. یا چون شیفتۀ پرهیز کردنم. این که فکر میکنم گاهی باید تنها بود، باید رنج برد، و زندگی آن چیزیست که از همۀ آینها در انسان تهنشین میشود. و فکر میکنم که اگر تنها دو چیز ارزش چنین پرهیزی را داشته باشند، یکی اخلاق و شرافت است، و دیگری عشق.*
به آن آدمها فکر میکنم که در چند دقیقه متلاشی شدند. بعد از چنین مصیبتی اگر قرار است زندهها برای خودشان معشوقان تازه پیدا کنند، اگر قرار نیست حتی از تنها نبودن چشم بپوشند، خاک بر سر دنیا. ماندن چیست؟ جای ایستادن کجاست؟ میدانم که بسیاری از آنها ازدواج خواهند کرد. اما دلخوشم به همان انگشتشماری که یک چیز را، ولو به بهای تنهایی، همیشگی نگه خواهند داشت.
من در ترازوی جهان هیچم. وقتی که نباشم هیچ کار دنیا لنگ نمیشود. زندگی راهش را میرود و آدمها عادت میکنند یا فراموش. اما کسی را میخواهم که بعد از من از ارتباط عاشقانه چشم بپوشد. از معشوقان چشم بپوشد. همین. زندگی کند و خوشحال باشد. با آموختن و کار و هر چیزی به زندگی رنگ بدهد. اما بینهایتِ کوچکمان را به جان نگه دارد و از غارت نیستی و زمان حفظ کند. میخواهم در ترازوی عشق کسی همه چیز باشم. علیرغم همه چیز.
___
* خیانت فصل مشترک نقض این دو است. انسان خائن، خواه خیانت عاطفی یا بیشتر، به «هیچ» عهد و حدی پایبند نخواهد ماند. به شما قول میدهم.
+ همین حالا دیدم یک نفر در لینکدین پیام داده که برای یک رابطۀ عاطفی سالم و پایدار افتخار آشنایی میدید؟ :)
- ۱ نظر
- ۱۸ بهمن ۹۸ ، ۲۰:۰۱