این روزها کارم خیلی زیاده. باید یک فایل از نحوۀ اجرای یک مورد شبیهسازی و نمایش نتایجش و همۀ جزئیات ضبط کنم و تحویل آزمایشگاه بدم. کارهای ثبت نمرهام هنوز انجام نشده و استادها به ندرت دانشگاهن چون نیمهتعطیله. قراره همین روزها کار مقالۀ دوم رو از سر بگیریم.
من هیچوقت جرئت نکردهام از خدا بخوام هر چه خیره رقم بزنه. همیشه خواستهام چیزی رو بخواد که رضایت بلندمدتم رو داره، یا خواستهام آنچه دوست دارم محقق بشه و خیر هم در همون باشه. لطفاً شما هم دعا کنید همون که میخوام بشه و خیر هم در همون باشه.
نگرانم. شبها وقتی یاد امضای فرمهای دفاع، اپلای، مقاله و اینها میافتم، خوابم میپره. تمام زندگیم پر شده از ددلاینهایی که از قبل خیلی نزدیکتر و متراکمترن. ولی همین که میشه به اینها فکر کرد هم از خوششانسی بوده. خیلی عجیبه. تقریباً هر چی باشی و هر کاری بکنی باز خوششانس بودهای. میفهمم نسبیه و لابد این جمله بیمعنیه. منظورم تقریباً هر چیزیه که برای ما به عنوان بدشانسی قابل تصوره.
چند روز پیش چند نفر دربارۀ من گفتن که از همه بدش میآد و هیچ دلیلی هم لازم نداره برای بد اومدن و این حرفها. چقدر روز عجیبی بود. من به قضاوتهای حسی نه بیتفاوتم و نه لزوماً بدبین. میفهمم که خیلی وقتها بدون وجود شواهد کافی به هر حال احساس بد یا خوب به افراد داریم. خودم هم اتفاقاً هم خیلی از این قضاوتها دارم و هم سعی میکنم تا وقتی دلیلی براش ندارم روی رفتارم اثر نذاره. و خب مسئله واقعاً این نیست که یک عده فکر کنن من از همه بدم میآد. هر فکری میخوان بکنن. ولی این که برای اثبات این قضاوت دست به کذبگویی بزنن به نظر من غیراخلاقیه و این خیلی ناراحتم کرد. چیزهایی رو بهم نسبت دادن که من هرگز انجام ندادهام. نه بحثی رو نصفه گذاشتهام و از جواب و گفتگو فرار کردهام، نه به کسی گفتهام حق نداری دربارۀ فلان فیلم چنان فکری بکنی، نه فلان شخص رو بر خلاف ادعاش هرگز بلاک کردهام (یک نفر دیگه رو فقط بلاک آنبلاک کردم که از قضا به خاطر نصفه گذاشتن بحثی از جانب خودش بود). ولی گفتن که من تمام این کارها رو کردهام. و راستش از چنین کسی (و این صرفاً یک مثاله) که این مشتی از خروار تعریف اخلاقیات در نظرشه و معتقده به مجاز شمردن چیزها با «سهلگیری مومیشکل» در هر کجا که خوش داشته باشه، میشه انتظار هر عملی رو داشت به نظر من. پس حتی خود این که چی گفتن هم برام ناراحتکننده نیست و حیرتانگیزه. در وجه شخصی ماجرا، همین که دو نفر حداقل فکر کنن در حقت بیانصافی شده برای من کافیه و مایۀ خوشحالیه. واقعاً دلم نخواست حتی کلمهای حرف بزنم باهاشون یا از خودم دفاع کنم. حقیقتاً برای خودم هم عجیبه ولی هیچ مشکل شخصیای با ماجرا ندارم و اگر کسی بهم میگفت روزی واکنشت در برابر چنان حرفهایی اینطور خواهد بود، باور نمیکردم. اما اینجور طلبکارانه دروغ گفتن هرگز برام عادی نمیشه. دروغ کم نشنیدهام ولی باز عادی نشده. خود این عمل و شکلش. نه این که محتواش چی بود، نه این که دربارۀ من بود. این که چنین چیزی به راحتی ممکنه. حتی وقتی تو هم حاضری، حتی وقتی میدونن تو هم میدونی.
قراره چند روز دیگه با یک استاد ژاپنی جلسه داشته باشم. تجربۀ کاملاً جدیدیه و خب حرف زدن با غریبهها همینجوریش هم برام سخته. منتها به هر حال این کارها اجتنابناپذیره و بد نیست شروعش با استادی باشه که هم علاقه نشون داده و هم دانشگاهش برای دکتری ایدهآل من نیست. بهم گفت اگه به زوم دسترسی نداری میتونیم اسکایپ رو امتحان کنیم. البته من از زوم استفاده کردهام و مشکلی نبوده. ولی خب خود این حرف، این که وضع ما اینقدر عجیبه، باعث ناراحتیه. نه این که همه میدونن، بلکه خود این که شرایط اینه.
دلم خیلی نامهنگاری میخواد. میفهمم زندگی در امروز برای ما، خصوصاً برای یک زن، به مراتب بهتر از زندگی در زمانۀ چراغهای نفتیه. ولی خب زیباییهایی هم هست که ازشون محرومیم. یکیش همین آهستگی و نامههای مشتاق و صبور.
کاش به نیکویی ازم یاد کنید و کاش برام دعا کنید.
- ۹۹/۰۸/۰۹
ایشالا بهترین اتفاق ممکن برات رقم میخوره محیا جان :*