اسم من محیاست و وقتی که این اسم را روی من میگذاشتهاند، آیهای از قرآن و بخشی از زیارت عاشورا هم از ذهنشان میگذشته. بگو نماز من و قربانی من و زندگی و مرگم برای خداوند است. من اینطور بزرگ شدهام. آدمهای اطرافم فارسی حرف میزدهاند و شعر فارسی در حافظه داشتهاند. من میتوانم بسیاری چیزها را نپذیرم. یا با آنها مخالف باشم. یا با بخشی از آنها مخالف باشم. اما همچنان این منم. کسی که نامش این است و زبانش این است و گذشته و تربیت و کودکی و نوجوانیاش چنین بوده. گذشته از هر گزندی در امان است و من در این بیستوپنج سال عمرم، ترجیح دادهام که هویتم را توی کیسۀ زباله پشت در نگذارم.
حالا من به روشنی در اقلیتام و از دو سو سرکوب میشوم. یک طرف میدان که معلوم است. ولی طرف دیگر صورتش را به نقابهای زیبا پوشانده و در تقابل با فرهنگ مقبول آن طرف میدان، قلمرو خودش را ساخته است. من اسمشان را سرکوب سیاه و سفید میگذارم. فردای تسویۀ حساب که بشود (بله. اسمش همین است. نه آزادی و نه چیز دیگری.)، او هم نقاب را کنار میزند.
در هر رشتهای داشتن ارتباطات مؤثر بخش عمدۀ موفقیت است؛ در هنر و علوم انسانی خیلی بیشتر و جدیتر. حلقههای مرتبطین و دیدهشوندگان، در تقابل با آن سوی سیاه هویت میگیرند و خودشان را در فضای غیررسمی تکثیر میکنند. قانون نانوشتهای هست: اگر میخواهی در این فضا دیده بشوی، چارهای نداری جز این که شبیه ما باشی. و حتی فارغ از دغدغۀ دیده شدن، کمکم اهل کتاب و نشر، اهل تئاتر و نقاشی، صورت خودشان را قرض میدهند به خود نشر و کتاب و هنر. پس لابد علاقهمندان کتاب باید این شکلی باشند، روشنفکران آن شکلی. این روشنفکر هم در بهترین حالت (یعنی اگر دزد و متجاوز و شیاد نباشد)، مقلد خودنمای اندیشهناورزِ بی اعتماد به نفس نامنتقدِ غرب است.
رسمالخط برای من خطکش جالبی است. در دو سه سال گذشته، روشنفکران ایرانی احساس کردهاند باید رسمالخط خودشان را بسازند و به کار ببندند. در این چارچوب جدید، پروژهام میشود پروژهم و رفتهام میشود رفتهم. اخیراً خوبه شده است خوب ه یا خوبـه. ظاهراً هیچ کدام از این فرهیختگان هم تا به حال فکر نکرده که اگر قرار باشد حدس نزنی، پروژهم را چطور باید خواند. پروژه – م﮿؟ دیروز تصویری از یکی از کتابهای نشر چشمه را دیدم. پیانو تبدیل شده بود به پیانُ و اعرابگذاری بیهوده جمله را درهم کرده بود. همۀ اهالی کتاب و روشنفکری ایرانی غلط هکسره را تحقیر میکنند و خودشان را مسئول آموزش شکل صحیحش میدانند (پس حتی نمیتوان گفت از نظر سفیدها غلط و درستی در نوشتار وجود ندارد. وجود دارد و میخواهند اصلاح کنند.).
برای ابراز تنفر از کسی که تفکر سفیدها را نمایندگی نمیکند و دربارهاش بحث رابطه با کودک (که حقیقتاً چه کار منفوری است) مطرح است، میگویند پدوفیل است و برود خودش را درمان کند (در پرانتز این را بگویم که فلان نقاش معروف هنوز استاد و ارزشمند است و به ما بیاخلاقان چه ربطی دارد که در مسائل شخصی او تجسس کنیم که به شاگردانش تعرض کرده؟). پدوفیلیا ظاهراً هنوز در نظرشان بیماری است. من هیچ مشکلی با این ندارم و حتی قبولش میکنم. هر چند نمیدانم اگر یک گرایش صرف بیماری باشد، آن وقت تفاوت همجنسگرایی با این چیست. من جرئت نمیکنم در توییتر فارسی یا در هر شبکه اجتماعی دیگری بنویسم که «من از همجنسگرایی خوشم نمیآید». چون آن وقت هوموفوب خطاب میشوم. و هوموفوب مترادف میشود با هر چه سیاهی است. شما جرئتش را دارید؟ حضور دوستان شما که اهل هنر و ادب و علوم انسانی هستند، ناخودآگاه شما را از بیان کردن چنین چیزی باز نمیدارد؟ به این فکر کنید که فلان کس هم این نوشته را خواهد دید. و فلانیهای زیادی. باز هم مینویسیدش؟ یا کلاً ترجیح میدهید از خیر بلند گفتن حرفتان بگذرید؟ تنها حضور دوستان روشنفکر من را باز میدارد از این که یک حرف کلّی، دربارۀ یک موضوع انسانی را به زبان بیاورم. ظاهراً پدوفیلیا در غرب پیشرو دارد از بیماری به گرایش تبدیل میشود. اخیراً دانشگاهی صفت بیماری را از روی آن برداشته. بیایید یک قرار بگذاریم: اگر روال غرب همینطور پیش برود، چند سال دیگر روشنفکر ایرانی که امروز در توییتر دشمن پدوفیل و پدوفیلیاست و از موضع اخلاق به آن میتازد، مدافع احترام به گرایشش میشود و باز هم نتایج تجدیدنظرنکرده را اخلاقمدارانه در دهانش غرغره میکند. اینها هم در ساحت اندیشه خودشان را قیم ما عقبافتادگان میدانند و میخواهند اصلاحمان کنند.
فلان ارگانی که احتمالاً منفورتان است را در نظر بیاورید. به نظر شما ایکسجماعت در کار سرکوب مردم نیستند؟ من میتوانم بگویم که یک انسان خوب هم در آن مجموعه وجود دارد که دستش را نیالوده و از بسیاری چیزها پرهیز کرده است. تنها دلش میخواسته به وقت لزوم از امنیت مردمش دفاع کند. نه بعید است و نه میتوانید بگویید که چنین چیزی امکان ندارد. سفیدنقابِ خوب در فضای هنر و ادبیات ایرانی برای من همین است. غیرممکن نیست، اما کمتر از آن است که بگویم وایجماعت از آن سوی میدان در حال سرکوب من نیستند. به نظر شما تنها رؤسای ایکسجماعت سرکوبگرند؟ به نظر من هم تنها سرحلقگان سفید نیستند که سرکوب میکنند. چه رئیس هم بدون مرئوسان کاری از پیش نخواهد برد.
اسم من محیاست که «قل انّ صلاتی و نُسکی و محیایَ و مماتی لله رب العالمین». من نماز میخوانم و در روابطم و تفریحاتم حدودی را برای خودم میشناسم. خیلی چیزها را هم قبول ندارم و طرفدار سرسخت برابری حقوق زن و مرد هستم. جماعت روشنفکر ایرانی (که محض رضای خدا هیچ چیزی را برای خودش بازاندیشی نکرده و هیچ چارچوبی برای خودش نمیشناسد) صدایش در فضای غیررسمی بلند است و سلطۀ خودش را دارد. از آن طرف میدان جنگ من را زیر آتش گرفته و عقیده و حدود و سبک زندگیام را در فضای غیررسمی زباله و خطا و فلاکت و سیاه نشان میدهد. من دارم این وسط سخت سرکوب میشوم.
+ امیدوارم در نوشتن آیه اشتباه نکرده باشم.
++ این حرفها برای مدتها در سرم میچرخیدند. صحبتهای دیشبم با مهسا ترغیبم کرد برای مفصل نوشتنشان.