اگر در اتوبوس یا سینما یا هواپیما نشسته باشید، نفر کناری را از زاویهٔ مخصوصی میبینید. آدمهایی که دیروز با خبر مرگ آنها شروع شد، تا چند ثانیه قبل از تمام شدن همه چیز، همدیگر را برای آخرین بار از همین زاویه دیدهاند. از دیروز بارها به لحظات آخر آنها فکر کردهام. ما هرگز نمیدانیم که آخرین بار چطور از آن زاویهٔ مخصوص به نفر کناری نگاه کردهاند. نگران؟ آسودهخاطر؟ با فریاد؟
پروفایل لینکدین چند نفر از کشتهشدههای هواپیما را دیدم. صورتهای خندان که مهارتهای حرفهای و علایق علمیشان را اعلام میکنند. یکی از آنها (که در جای دیگری خواندم کاشف درمان یک بیماریست) آخرین بار سه هفته پیش پستی را لایک کرده بوده. پروفایل یکی دیگر از آن آدمها را هم در گروه اپلای پیدا کردم. از نظر تلگرام او اخیراً آنلاین بوده. ما نمیدانیم این مدت برای او چقدر گذشته است. کسی نمیداند آن دم آخر برای آنها چقدر طول کشیده. ولی به هر حال تقویم ورق میخورد و چند روز دیگر تلگرام به ما میگوید که او طی یک هفتهٔ گذشته آنلاین بوده است. بعد میشود یک ماه و همینطور روزها میگذرند. زوجی که برای ازدواجشان به ایران سفر کرده بودند هم نشستهاند توی آن هواپیما که برگردند به خانه و ناگهان همه چیز قبل از آنکه شروع شود به پایان رسیده است. با قلبهایی پر از عشق و تعلق و آرزو، با خیال آسوده و خوش، نشستهاند و آخرین کلماتشان را به هم گفتهاند. فردا یک هفته از ازدواجشان میگذرد و سال بعد، یک سال و یک هفته. اما همهٔ آنها دیروز در جایی از گذشته یخ زدند و جوانیشان برای همیشه از گزند زمان محفوظ خواهد ماند. جانهای مشتاق آتش را دیدند، گرما به پوستشان رسید، آتش به پوستشان رسید، لابد فریاد کشیدند و فکر کردند که «یعنی همین بود؟»، انفجار تنشان را کوبید روی دیوار، و قبل از این که باور کنند که «همین بود.»، خون تازه و بهتزدهٔ آنها روی دیوار پاشید.
بدنها سوختهاند و تجزیه شدهاند. جایی خواندم که تقریباً هیچ تن یکتکهای باقی نمانده. دستهایی که شاید در هم گره خورده بودند، هر کدام به یک طرف پرتاب شدند.
در یکی از تصاویر بقایای هواپیما، دیوان حافظی هست که باز و نیمسوخته افتاده روی زمین و این شعر پیداست:
بر سر آنم که گر ز دست برآید دست به کاری زنم که غصه سرآید
غم این واقعه برای من شبیه پلاسکوست. با این تفاوت که اینبار غم با چند ساعت فاصله از شنیدن خبر شروع شد و زمستان آن سال چند روز طول کشیده بود. آن تنهای شریف که زیر آوار جهنم دفن شدند و لباسهای نسوزشان را چند روز بعد بیرون کشیدند.
چشمهام خیس است و دلم میخواهد پیش از سوختن مرده باشند. دوست دارم که بودنی دیگر باشد و خداوند همهٔ این جانهای سوخته را آرام و آب بدهد. آمین.
- ۹۸/۱۰/۱۹