Open Sesame
این اسم مجموعهای از کتابها و محتوای آموزشی است که زبان انگلیسی را به کودکانی یاد میداد که دانش پیشینی از این زبان نداشتند. زمانی که من یادگرفتن انگلیسی را شروع کردم حدوداً هشتساله بودم و به آموزشگاهی میرفتم که با این روش پیش میرفت. کتابهای رنگارنگ ما، که نوشتهای در آنها نبود، خیابانی را نشان میدادند که ساکنانش موقعیتهای مختلفی را تجربه میکردند و ما پا به پای آنها شنیدن و حرف زدن را یاد میگرفتیم. این کتابها در اصل تکمیلکنندۀ برنامههای آموزشیای بودند که در آمریکا پخش میشد و تا امروز هم با رویهای دیگر ادامه دارد. هرچند نمیدانم انگلیسی در جایگاه زبان دوم مخاطبان هدف آنهاست یا نه.
جایی خواندم که این مجموعه در ابتدا با تمرکز بر کودکان آمریکایی که در محلات محرومتر زندگی میکردند تهیه میشده و فضاهایش حال و هوایی «پایینشهری» داشته. شخصیتها در یک «محله» ساکن بودهاند و در فضاهای معمول شهری بازی میکردهاند. حالا این رویه عوض شده و مفهوم محله که پیوستگی ماجراها و شخصیتها را حفظ میکرد، از برنامه حذف شده است. چند سال قبل، مجموعهای از اپیزودهای قدیمی Sesame Street را منتشر کردهاند، با این توضیح که مناسب بزرگترهاست. برنامهای که هدفش کودکان دبستانی و کوچکتر بودهاند، امروز دیگر مناسب همان افراد شناخته نمیشود. شخصیتها، که حالا جا افتادهاند و برند هستند، در فضاهای ایزوله و بدون پیوستگی یک محله و یک خیابان، به بچهها آموزشهای زبانی و اجتماعی میدهند.
اما من. من عاشق این عروسکها و ماجراهاشان بودم. من که هشت سالم بود و با مانتوی خاکستری به مدرسهای خاکستری میرفتم، عاشق خیابانی بودم که پر از رنگ بود و بچههایی رنگی در آن بازی میکردند. این علاقه و جذابیت بصری کتابها، در کنار محتوای به غایت صحیح، به سرعت پایۀ زبان انگلیسی را در من شکل داد. آن وقتها خیال میکردم در سال تحصیلی فرصتی برای کلاس زبان ندارم و نباید خودم را اذیت کنم. فکر میکنم این بزرگترین اشتباه من در زندگی یا یکی از بزرگترین اشتباهاتم بود. حتی یک بار بهترین معلم زبانی که داشتم زنگ زد به خانۀ ما که محیا نباید زبان را رها کند و برگردد سر کلاس. یک ترم از پاییز را هم رفتم و بعد باز رها کردم. هر سال سه ماه، زمانی بود که برای زبان میگذاشتم. این مجموعه آنقدر عالی طراحی شده بود که با وجود کمی این زمان، و با وجود وقفههای مسخرهای که میانداختم، پایۀ زبان انگلیسی را به شیوهای در من شکل داد که بعدها به کلاس و معلم نیازی پیدا نکردم. مثل زبان مادری. مثل کسی که مدت نسبتاً کمی از سالهای کودکی را در محیط بومی گذرانده باشد. فرصت ندادم که دایرۀ لغاتم را گستره کند یا ساختارهای پیچیده را در ذهنم جا بدهد. اما همان چیزی که یاد گرفتم، باعث شد بعدها بتوانم به قدر نیازم خودم به خودم یاد بدهم.
اما خانم ک. خانم ک. مؤسس آموزشگاه بود. به گفتۀ خودش از حدود شانزدهسالگی به آمریکا مهاجرت کرده بود. چند سال در آلمان و ژاپن زندگی کرده بود و کارمند سازمان ملل بود. چند سال در مرز افغانستان بود و بعد به طور دائم برگشت به ایران. شیوۀ زیستش به وضوح ایرانی نبود. نگاهش به کارمندانش شبیه نگاه مدیران آمریکایی بود و با کسی تعارف نداشت. از همین هم بود که معلمهای خوبش را یکییکی از دست داد. این کتابها را برای ما از خارج از کشور تهیه میکرد و میآورد. عاشق کتابهایی بودم که هرگز درسم به آنها نرسید و داخلشان را هیچ وقت ندیدم. دربارۀ بچهها و تربیت بچهها هم نگاه خودش را داشت. به نظرش این که بچهها با بزرگترها بروند به مهمانی فامیلی و تا نیمهشب بیدار بمانند غلط بود. میگفت مادرها به من اعتراض میکنند که به جای کتاب و پاککن به بچههای ما باربی جایزه بده ولی باربی یک چیز بیخود مصرفیست و من از این چیزها به بچه نمیدهم. یا مثلاً میگفت مادرها بچه را که میگذارند سر کلاس وقتشان تلف میشود و مینشینند همینجا تا فرزندشان برگردد. برای همین میخواهم یک کارگاه پردهدوزی راه بیاندازم که به جای اینجا نشستن کار مفید کنند و وقتشان تلف نشود. من از قدیمیترین شاگردان آموزشگاهش بودم. من و خواهرم و مادرم را میشناخت و حتی هنوز هم میشناسد. از زمانی که به طور دائم مقیم ایران شد، آموزشگاه را از واحدی در یک ساختمان اداری برد به خانهای زیبا و ویلایی. خودش هم حداقل تا مدتی همانجا زندگی میکرد. مثلاً برای تماشای فیلم که میرفتیم به اتاق فیلم، چمدان خانم ک. که تازه از سفر برگشته بود هم آنجا بود. آخ که چقدر دوستت دارم خانم ک.
اما من. Sesame Street برای من هیچ وقت تمام نشد. نه کتابهای Open Sesame را تا آخر خواندم، و نه از جادوی آن رنگهای زیبا، از آن محلۀ امن (که در واقعیت اصلاً امن نیست) دل کندم. در فیسبوک صفحهشان را دنبال میکنم. هر چند سال یکبار برگشتهام و دنبال آن کتابها و شعرهاش گشتهام. چند سال پیش تعدادی پادکست دانلود کردم که هر کدام لغتی را یاد میدادند. باز هم، بعد از چند سال، شیرین و آموزنده و بهیاد ماندنی بود. حتی پیشتر، قبل از اینترنت پرسرعت، به سختی ویدیوهایی را به هزار دردسر از یوتوب دانلود میکردم. چند سال است که استیکرهای تلگرامشان را دارم. چند روز پیش دیدم که دسترسی به تعداد زیادی کتاب در این نشانی آزاد شده. از اولین چیزهایی که سرچ کردم، کتابهایی بود که عاشقشان بودم و هیچ وقت درسم به آنها نرسید و داخلشان را ندیدم. فقط یکی را پیدا کردم. و در کنارش، دو کتابی را که خودم داشتم و خوانده بودم. سالها گذشته و من بزرگتر شدهام. اما بودن کنار خانم ک. و یاد گرفتن از او زمانی که آن آموزشگاه شبیه یک خانواده بود، رسیدن به کتاب آبی و بنفش و قرمز و یاد گرفتنشان، هرگز در ذهن من بس نشد. گذشت و به قدر کافی از آن جادوی شگفت رنگ و یادگیری و زبان و کمسالی برنداشتم و... پایانی کو؟
- ۹۹/۰۱/۰۹
آخییییییی:) چه خفن بوده خانوم ک!!
حالا ما دیگه درگیری روزمره داریم با شخصیتای sesame street :)))
قضیه اینه که آخرای سال ۲۰۱۸ یه مقاله انقلابی منتشر شد درمورد یه مدل به اسم BERT که خب علامتش همین برت sesame street بود :))) بعد از اون دیگه همه زندگی ما شده برت و استیکراش و عروسکش و مجسمهش و ... :))