آخرین باری که واقعاً تابستان داشتم سال دوم دانشگاه بود. سال سوم استرس کنکور و امتحان زبان را داشتم، سال آخر استرس پروژۀ لیسانس را و در سالهای بعد، تا همین حالا، استرس مقاله و تز.
مشغول سه کار همزمانم. طراحی و شبیهسازی بخش دوم پروژۀ ارشدم، خواندن چیزهایی از فلسفۀ علم و خصوصاً شبیهسازی، پروژهای که خودم شروع کردم و تهایتاً به یک کد سادۀ جمع و جور رسید. دانشجویی که برای همکاری در این پروژه پاسخ مثبت داده بود دیگر پیگیر نشد و من هم. فکر کردم وقتی اینقدر سهلانگار است حتماً در ادامه با او به مشکل خواهم خورد. هر از گاهی جستجویی میکنم که چه کسانی دانشجو هستند و در این کار مهارت دارند. فعلاً همان استرسش مال من است.
فلسفۀ علم دنیای جدید و بزرگ و خوبیست. من مثل بچه میچرخم و میخوانم و به چیزهای مختلف دست میزنم. هدف نگارش چیزیست که نشان بدهد من به این موضوع علاقه دارم و میتوانم تا حدی هم بفهممش.
استرس باطل شدن تافل را دارم. استرس مقاله، استرس آن انشا. باید کاری کرد و باید چیزی بشود. ولی دست من چه کوتاه است و توانم چقدر کم است و چقدر خستهام. و چقدر چیز هست برای نگرانی. کاش حداقل تا قبل از تمام شدن اعتبار آن نمره چیزی پیش برود.
دوست دارم گله کنم از ناتوانی استادها. امکانات ما کم است، ولی این هرگز تمام ماجرا نیست. استادهای ما ایدۀ تحقیق ندارند و این بزرگترین مشکل است. با همین امکانات، با صرف همینقدر وقت و تلاش، میشد کارهای مهم و ارزشمندتری کرد، اگر که راهنماهای ما به واقع راه نشان میدادند. تعریف مسئله و برگزیدن ایدۀ تحقیق نباید به دوش یک دانشجوی تازهکار ارشد میافتاد، اما افتاد. من تلاشم را کردهام. زیاد خواندهام. آنچه میبایست بدانم را یاد گرفتهام. ولی نهایتاً ایدۀ من و بینشی که پشت آن ایده است، ایدۀ یک دانشجوی بیتجربه است و بینش او. همه چیز میتوانست چقدر بهتر پیش برود اگر حداقل بخشی از آن متعلق به استادی راهبلد و مجرب و به پشتوانۀ سالها مطالعۀ او بود. من برای استاد دومم احترام زیادی قائلم. از کار کردن در آزمایشگاه او خوشحالم. با او راحت حرف میزنم و این برای من عجیب است. ولی همه چیز میتوانست بهتر باشد. میتوانستم بهتر کار کنم و بیشتر یاد بگیرم.
من فکر میکنم صنعتی کردن و کاربردی کردن دانشگاه شاید آخرین امیدها به پژوهش اصیل را هم از بین برد. استادهایی که شاید گاهی وقتشان را برای کارهای پایه میگذاشتند، حالا مقالات بیارزش کاربردی را کمی تغییر میدهند و مقالۀ جدید تولید میشود. استاد انتقال جرم ما که در این رشته بهترین این مملکت است، دارد در آزمایشگاهش عرق نعنا استخراج میکند و یک دانشبنیان هم آن طرفتر علم کرده. این صنعتی کردن اصلاً مضحک است. مهندسها در بهترین حالت اپراتور دستگاههای آماده هستند. این کاربردمحوری در تحقیقات دانشگاهی فقط تنبلپرور و عمرتلفکن است. عبارت بیمعنیِ پوچِ مضریست که فکر میکنند دهانپرکن است و لابد ما را تبدیل به ژاپن یا آلمان یا چنین جایی میکند.
به خاطر آن بخش مرتبط با فلسفۀ نگرانیهام، این روزها زیاد به معنی کاری که انجام میدهم فکر میکنم. این که شبیهسازی چیست. نوعی آزمایش است یا تئوری. چقدر مقاله نوشته شده روی همین سؤال. نظر من به تئوری نزدیکتر است. بعضی از حرفهای این مقالات (به نظر من) واضحاً از بیاطلاعی از شبیهسازی ناشی شده.
اندازۀ جهل و کمدانی آدم همیشه چقدر حیرتانگیز و دلسردکننده است. این چند ماه تقریباً هیچ روزی را کاملاً استراحت نکردهام و کافی نیست. نگرانی کارهایی که پیشرفتشان در کنترل من نیست هم بازده مطالعه را کمتر میکنند. چند روز پیش چند خط کد نوشتم برای عینی کردن بخشی از نتایج کارم. آنچه دیدم به قدر تخمین قبلی خوب نبود و باز استرس پایاننامه تازه شد. حالا کامپیوتر دارد کار میکند، گاهی یک هفته بیوقفه، و در این فاصله کاری از من جز انتظار ساخته نیست. و اینها همه اضطراب است. بخش خوب این است که بیرون نمیروم، پس بسیار کمتر با سکسیسم مواجه میشوم و این کمی روانم را آسوده میگذارد. حتی تقریباً به طور منظم ورزش میکنم و چنین کاری چقدر بعید مینمود. و البته تنها نیستم. من با تنهایی مشکلی ندارم. ولی تنهایی، حتی وقتی ظاهراً با آن مشکلی نداشته باشی، آهستهآهسته کار خودش را میکند و روان آدم را میخراشد.
- ۹۹/۰۳/۲۸