لحظه‌ها

از لحظه‌ها

لحظه‌ها

از لحظه‌ها

از دستِ رفته

محیا . | يكشنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۹، ۰۶:۱۹ ب.ظ | ۰ نظر

در خاطراتم، کمی بیش از سه سال قبل، نوشته‌ام که گاهی اتفاقات را پیش از وقوع به یاد می‌آوریم. دربارهٔ روزیست که در کلاس از آتشسوزی پتروشیمی و کشته‌های آن حرف زده بودیم، و چند روز بعد پلاسکو در آتش فروریخته بود. من آن وقت نمی‌دانستم که «آتش» تا چند روز دیگر برای مدتی محور حرف‌ها و اتفاقات خواهد شد. اما وقتی پلاسکو فروریخت، به دانشگاه فکر کردم و آتش به یادم آمد. اتفاقات بزرگ دریچه‌ای متفاوت به یادآوری رخدادهای پیش‌پاافتاده باز می‌کنند.
بریده شدن یک دست چه دریچه‌ای به یادآوری خاطرات یک عمر باز می‌کند؟
امروز بالأخره I lost my body را تماشا کردم. داستان دستیست که در حادثه‌ای بریده شده و دنبال صاحبش می‌گردد. کسی که این فیلم را معرفی کرده بود، آن را روایتی از گسست توصیف می‌کرد. مثل گسست دستی از تنش، گسست کودک از والدینش و گسست از معشوق. اما برای من، مثل خود زندگی، گسست با پیوست توأم بود. دست جداافتاده در فیلم کاملاً هویت انسانی دارد. محیط را درک می‌کند، فکر می‌کند، حافظه و مقصودی دارد. و بنابراین هرچند بریده شده، هنوز با صاحبش در پیوند است. علاوه بر این، تکه‌هایی از گذشتهٔ صاحب دست (مثل پشه یا عروسک فضانورد) در روایت سرگذشت او و آنچه حالا دستش تجربه می‌کند کنار هم قرار می‌گیرند و این هم پیوستگی دست بریده و صاحبش است، و هم پیوستگی قسمت‌های ظاهراً مجزای گذشتهٔ آن‌ها.
دستی که می‌خواسته پشه را بگیرد. دستی که میکروفون ضبط صوت را نگه می‌داشته. دستی که ساز می‌نواخته. دستی که تلاش کرده دری را باز کند. دستگیره‌ای در اتوبوس که خالی مانده. عمر رفته را این بار دست رفته‌ای به یاد می‌آورد.

  • محیا .

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی