لحظه‌ها

از لحظه‌ها

لحظه‌ها

از لحظه‌ها

از این تعفن منزجرم

محیا . | پنجشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۹، ۰۱:۳۲ ق.ظ | ۵ نظر

بارون می‌آد. باد و بارون. باد هر از گاهی مشتی بارون ریز رو می‌کوبه به پنجره. زندگی در انزوای واقعی کم‌کم از شکل روزمرهٔ پیشینش فاصله گرفته و در خلأ ادامه داره. ارتباط با روزمرگی قبلی تقریباً قطع شده و فکر، دربارهٔ همه چیز، خودش رو تحمیل می‌کنه.

ن. از بچه‌های مدرسه بود. هیچ وقت دوستش نداشتم. در نظرم بدجنس و منفعت‌طلب بود. من به ن. اعتماد نداشتم. برای ن. اتفاق مهمی افتاد که فکر می‌کنم از کسی پنهان نموند. چه همه از چیزهایی که به اشتراک می‌گذاشت خبر داشتن. مدت قابل توجهی از اون اتفاق گذشته. او امشب عکسی از خودش به اشتراک گذاشته و زیرش، با شیوه‌ای که مشخصاً برای متفاوت بودن انتخاب شده، دربارهٔ صدای امیدواری درونش نوشته. من عکس رو دوست نداشتم. اون جملهٔ زیر عکس رو دوست نداشتم. اما امشب، در این خلأ ناگزیر، این ترکیب در نظرم محترم بود. ن. به مشکلی برخورده، و حالا، امشب، بعد از مدت‌ها، نیاز داره عکسش اونجا باشه و نیاز داره از صدای امیدواری بنویسه تا صدای امیدواری رو بشنوه. در برابر امید و ناامیدی و بی‌پناهی یک انسان، چه اهمیتی داره این چیزها؟

***

من دلزده‌ام. از همه چیز دلزده‌ام. از بخصوص جهان کثیفی که توییتر پنجره‌ای بهش باز می‌کنه دلزده‌ام. از جوان‌هایی که فوران هورمون و رومانس پوچ و احمقانه و تفکیک جنسیتی و هیجان جمع مختلط و رابطه‌خواهی بیشتر و بیشتر و امکان دیده نشدن در توییتر هارشون کرده متنفرم. جماعت «بی‌اصولی» که شهوت دیده شدن و کول دیده شدن و سکسی دیده شدن و بی‌قید دیده شدن تعیین می‌کنه که چی بگن، چطور بگن، چطور فکر کنن. از جهانی که در هر حرفی باید چیزی جنسی گنجانده بشه تا به قدر کافی «کول» دیده بشه متنفرم. دنیای پوچی که آدم‌هاش باید لغات معمول رو فارسی نگن تا گزینهٔ باحال‌تر و مدرن‌تری برای شهوت باشن. بله. همهٔ راه‌ها به یکجا ختن می‌شه. جاج نکن. مهم اینه که خوشحال باشی. حوالهٔ اندام جنسی به این و اون و زمین و زمان. تیک ایت ایزی. مهم اینه که خوشحال باشی.

نهایتشون در همین جملات خلاصه می‌شه. ادعا و ادای برابری‌خواهیشون گوش فلک رو کر کرده و فحش‌‌های جنسی و کلمات جایگزینی که برای رابطهٔ جنسی به کار می‌برن همگی ضد زن هستن. اما چه باک وقتی این آدم‌ها و روابطشون سنتی نیستن؟ مشکل سنت اینه که دست و پای این‌ها رو می‌بنده. همین. همین.

واقعاً زندگی شرافتمندانه‌ایه. نه حرف زدنت حد و مرزی داره، نه شوخی کردنت، نه روابطت، نه تفریحت، نه خودت رو ملزم به هیچی می‌دونی و نه خودت رو برای اخلاق و کار درست به زحمت می‌اندازی. تنها یک ملاک وجود داره: بهت حال بده. 

احتمالاً توییتر رو دی‌اکتیو کنم. یا به جز فالویینگ‌هام دیگران رو نخونم. ولی وحشت و دلزدگی من فراتر از اینه: چند درصد از مردم واقعی شبیه این بی‌همه‌چیزهان؟ آلات متحرک؟ و تازه این‌ها از مریضی و قتل و جنگ و جنایت جداست. این همه تباهی و نکبت.

و البته خاطراتی هم برام زنده شدن. سه سال پیش، یکی یک حرفی پروند که در ستاد فلانی اتاق سکس بوده. چرند. اون آدمی که دو سال بعد با کثافتکاری و هرزگی اعتماد به هر کسی رو به من حرام کرد، اون روزها توییتر داشت و من حسابش رو دیده بودم. دیده بودم که هر چرند جنسی‌ای که در تمسخر این حرف ساخته شده بود، هر توصیفی از عمل جنسی که با مسخرگی به این ماجرا چسبونده شده بود، لایک می‌کرد. چرا من یادم رفت؟ چی شد که فکر کردم کسی که در کنج مجازی خودش آزادانه این‌ها رو می‌پسندیده، باید چیزی به جز ماشین شهوت باشه؟ کسی که دقیقاً «تلاش می‌کرد» در جملاتش انگلیسی به کار ببره، کسی که هیچ چیزی، هیچ اصل و چارچوبی به جز دیده شدن و پیدا کردن موقعیت و شاخ به نظر رسیدن در انتخاب واژه، در نوشتار، در سیاق و سلیقه، از خودش نداشت. همه چیزش برای این بود که بگه ما هم بعله؛ ما هم اونقدر که خوشتون بیاد امروزی و بی‌قید و راحتیم پس در جمع خودتون راهم بدید. چرا این ماجراها زود از ذهنم پاک شد؟ 

بله. همهٔ راه‌ها به یکجا ختم می‌شه و این جماعت واقعیت دارن و من از چنین دنیایی حالم به هم می‌خوره.

دوست دارم برگردم به سال‌ها قبل. به جمع امن دوستانی که هر روز می‌دیدمشون. به سال‌هایی که همه‌چیز تمیزتر بود. این بار شاید ن. رو هم جور دیگری ببینم، حتی اگه دوستش نداشته باشم. یا کاش برم به جای دوری، وسط یک عده آدم مقید و چارچوب‌دار و همونجا زندگی کنم و کارم با این حیوانات نباشه. که والله حیوان هم بخشی از زندگیش تولید مثله. 

 فکر می‌کنم چیز روشنی در این دنیا نیست. یا تیرگی خیلی بیشتره. بی‌اندازه ناامیدم از این جهان. من هم به صدای امیدواری نیاز دارم.

احتمالاً این رو پاک کنم و مرتب‌تر بنویسم.

  • محیا .

نظرات  (۵)

اکثریت ما از همون اول اشتباه رشد میکنیم و پر میشیم از عقده. توی توییتر مردم میتونن همه عقده هاشون رو بریزن بیرون و با یه جاج نکن ماجرا رو تموم کنن. ولی بنظرم کاربرد اصلی توییتر برای ایرانی ها سیاسیه. بالاخره تنها فضای قابل اعتماده و حقیقتا بنظرمن توییتر چهره واقعی مردمه

راجب توهین به زن ها خداییش کی عامل اصلیشه؟ خود زن ها یا مردها؟! حتی در این حد که شما یه نگاه به فحش های خانم ها بندازی میبینی همشون آلت مردونه دارن. انگار زن هیچ چیزی از خودش نداره برا یدونه فش دادن هم باید به مرد متوسل شه -_-

پاسخ:
آره با تمامش موافقم.
کاربردش برای یه عده سیاسیه، برای خیلی‌ها هم عقده‌گشایی و جفت‌یابیه.
دربارهٔ فحش‌ها هم، زن و مرد هر دو به کار می‌برن و در عبارات ضد زنشون به طور کلی یا تجاوز هست، یا فرودست دونستن زن در رابطه. دخترها هم خیلی کیف می‌کنن اینطوری حرف بزنن. پسرهایی هم که ادعای برابری‌خواهیشون گوش فلک رو کر کرده هم.
 فهم و تفکر و پرهیز ندارن دیگه. سنتی نباش که سنت دست و پات رو ببنده، هر چی می‌خوای باش. مخالفت با سبک زندگی مقید یا سنتی، مخالفت با محدودیت‌های جفتگیریشه فقط.
با عقده بزرگ شدن یا نه، تربیت درستی شدن یا نه، ولی کسی که در یه زمینه ادعایی داره لابد باید به جنبه‌های مختلف اون ادعا فکر کنه که تا کجا گسترده شدن. 
ولی دربارهٔ چهرهٔ واقعی جامعه... شک دارم و امید دارم اینطور نباشه. توی خیابون تو هر دعوایی فحش جنسی نمی‌شنوه آدم. به نظرم دیده نشدن توسط بقیه توی توییتر آدم‌ها رو خیلی وقت‌ها تهاجمی‌تر از چیزی که در حالت طبیعی هستن می کنه.

من برعکس فک میکنم. ینی بنظرم بعضی وقت ها همین فیواستار شدن و دیده شدن زیادی هس که طرفو وحشی میکنه. البته جدای جنسیت انصافا ادمای خیلی خوبیم هستن تو توییتر که چیزای خیلی خوبی راجب همه چی مینویسن که میونشون چیزای جنسی هم داره طبیعتا، ولی توهین نمیکنن به چیزی. البته من خیلی کم دیدم از این ادما. تنها قشری که توی توییتر حداقل من تاحالا ندیدم از این کارا بکنن و واقا آدمای خوبی هم بنظر میان همجنسگراهان.

پاسخ:
منظورم از دیده نشدن این بود که با مردم در واقعیت رودررو نمی‌شن. کسانی که براشون یا خطاب بهشون می‌نویسن رو نمی‌بینن. وگرنه قطعاً دیده شدن حرفشون و موقعیت‌هایی که ایجاد می‌کنه یه مشوق خیلی مهمه.
در مورد همجنسگراها هم من چیز برعکس دیدم.

بیا بغلم محیا. چقدر مثل همیم. چقدر درک میکنم چی میگی. انگار خودم نوشته باشم. 

 

پاسخ:
عزیزم. واقعاً هم بغل لازم دارم. 
دنیا جلوی چشمم تیره و تار می‌شه این چیزا رو می‌بینم. :(((
بخشیش به خاطر آسکسوالیته است. ولی بابا تا همین چند سال پیش مگه  افراد معمول جامعه اینقدر بی‌شرم و شهوتران و نانجیب بودن؟ 

دیروز دیدم یکی نقل قولی از اینگمار برگمان نوشته بود که ازش پرسیدن ناراحت نیستی داری پیر می‌شی؟ گفته چرا باشم؟ آدم‌های بدتر و جنگ‌های بدتر و مرض‌های بدتر. دنیا داره بدتر می‌شه و خوشحالم داره تموم می‌شه.
دیشب داشتم آخرای این پست رو می‌نوشتم، نوتیف کامنت یکی از بچه‌های مدرسه برای یه عکس قدیمی اومد که گفته بود دلم برای اون روزهامون تنگ شده. دیگه فقط یه قطره اشک سر خورد رو صورتم. مثل الآن از یادآوریش.

نه والا نبودن:( واقعا این بی‌شرمی عریان خیلی چیز عجیبیه.

 

آخ نگو که منم چند روزه هی دارم گریه میکنم به یاد دوران خوش گذشته. وقتی پرت نشده بودم تو دنیای زشت و کثیف و با این همه نانجیبی مواجه نشده بودم. از عوارض قرنطینه‌س اینا! بهمون فرصت میده هی فک کنیم به قبل...

پاسخ:
آره. یادمون می‌آد که چقدر از چیزهایی که می‌بینیم عادی نیستن. 

من رو هم از خودتون بدونید. :)

پاسخ:
:**
خوش اومدی. :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی