لحظه‌ها

از لحظه‌ها

لحظه‌ها

از لحظه‌ها

عید

محیا . | پنجشنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۸، ۰۶:۳۱ ب.ظ | ۰ نظر

سال‌هاست که اشتیاق هفت‌سین در سرم نبوده. اما دم تحویل سال، گمشده‌ای دارم. کاری باقی مانده است. کاری باید باقی مانده باشد برای انجام دادن. هیچ وقت نفهمیده‌ام که چیست. اما قلبم را قدری می‌فشارد. اگر بشود نماز می‌خوانم. دعا می‌کنم. آرزو می‌کنم. اما هیچ وقت کافی نیست.
حفره‌ایست که بین اینجا که منم و سال نو فاصله انداخته. باید پرش کنم اما نمی‌توانم. یک بار، فقط یک بار در هر سال می‌شود به پر شدنش امید داشت. سال تحویل می‌شود، فرصت می‌گذرد، حفره می‌ماند.
من به سال قدیم دلبسته‌ترم. به زمستان مشتاق‌ترم. تحویل سال پشت سر گذاشتن است. زمستان رفت. عمر شناخته‌ات رفت. به یاد بیاور.
اتاقم می‌درخشد. بوی پارچه‌های شسته. بوی الکل. پنجره را باز گذاشتم رطوبت خنک اسفندی اتاق را پر کرد و بوی الکل را برد. همه چیز صاف است و فقط یک حفره، یک شکاف، یک ضرورت ناشناخته هست و سال بالأخره نو می‌شود.

  • محیا .

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی