تو را در مهمانی باز باید دید
محیا . |
دوشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۸، ۰۹:۱۹ ب.ظ |
۱ نظر
دو روز پیش برای آخرین بار رفتم مطب دندانپزشکم تا آخرین قطعات ارتودنسی را از دهانم بیرون بکشد. سحر بعد از بیش از یک سال و نیم، هنوز از روی چهره به اسم میشناختم. اولین بار، تابستان پیش از سوم دبیرستان رفتم آنجا. هشت سال. هشت سال. فاصلۀ مراجعهام به آنجا کم و زیاد میشد. اما نهایتاً ارتباط کوتاه و مختصر من با آدمهایش، که در این هشت سال پیوسته بود، دو روز پیش قطع شد.
فکر میکنم در بهشت باید باغهایی باشد، یا تالارهایی یا خانهها یا دشتهایی، برای مهمانیِ دیدار با همۀ آنها که در زندگی ما دور ماندند و از کنار هم به لبخندی و نگاهی گذشتیم. آشناییهایی که هرگز به دوستی تبدیل نشدند، اما به لبخند و کلامی ما را به آستانههای دوستی بردند.
- ۹۸/۰۷/۰۸
چه خوب گفتی پاراگراف آخر رو مبارک باشه راستی