دیروز صبح، همزمان با یکی از نظافتچیهای دانشکده رسیدم جلوی آسانسور. داشت آگهی جذب نیروی امریه را روی دیوار میخواند. سوار که شدیم، گفت که دولت راهش را یاد گرفته و به جای پول دادن به کارمندان، از سربازها استفاده میکند. من، که لعنت به من، در تأیید حرفش، در تأیید شرایط دشوار چه گفتم؟ گفتم تازه سربازها همین کار مجانی را ترجیح میدهند، چون بهتر از این است که دستشویی پادگان را بشویند.
کاش همان لحظه تمام شده بودم.
بعد فوراً اضافه کردم که بهتر از این است که مدام بازداشت شوند.
لعنت به من. تحقیر شدن آدمها قلبم را فشار میدهد. من تماشای صحنههای تحقیرآمیز را تاب نمیآورم. من جرأت نمیکنم ویدیوهای خبرسازی که کسی در آنها تحقیر شده است را نگاه کنم.
خودم چه کردم؟ خودم چه گفتم؟
به خدا پناه باید برد از نگاه متکبرانهای که کلمات پراکنده و ناارادی عیانش کنند. در خاطرۀ من از دیروز، شرم نشسته است.
- ۹۸/۰۵/۱۶