امشب از مقابل فنی امیرآباد رد شدیم. تنها چیزی که دارم یک آه بلنده.
- ۰ نظر
- ۲۴ مرداد ۰۱ ، ۰۰:۰۹
امشب از مقابل فنی امیرآباد رد شدیم. تنها چیزی که دارم یک آه بلنده.
امروز خیلی غمگینم. خیلی. آدمی هم که دوستی نداره که هر روز براش تعریف کنه، چیکار میکنه؟ مینویسه.
قبل از اومدن به این شهر یکی از آپارتمانای دانشگاهو اجاره کردم. شروع قرارداد امروز بود. بعدا خیلی گشتم و خونه خوب و گرونتری پیدا کردم برای این چند ماه. بعد با خودم گفتم اگه خیلی خوب بود همینجا موندگار میشم و یه جایگزین برای خونه دانشگاه پیدا میکنم. بعد دیدم سرده، گرونه، پول اتوبوس میدم، پول اینترنت میدم. دوباره گفتم برم تو همون آپارتمان دانشگاه. امروز کلید رو گرفتم و خیلی توی ذوقم خورد. با اینجا قابل مقایسه نیست. دلباز نیست. بزرگ نیست. و فکر میکردم بزرگ و نسبتا دلباز باشه.
خیلی اشتباه بزرگی کردم. نباید این خونه تو یکی از بهترین محلهها رو از دست میدادم. اشتباه کردم. چون دنبال چیز بهتر بودم.
خیلی دلم گرفته. شب آخریه که تو این خونه میخوابم و اینجا اولین خونه واقعیم بود. یعنی خودم پیداش کردم، خودم قرارداد بستم، خودم اجاره میدادم. در حالی امشب شب آخره که اون طرف رو دیدهام. آه.
آه. تنهایی همیشه هست. یه گوشه منتظره و نگاهم میکنه. میرم دانشگاه و خوشحالم، شام میخورم و خوشحالم، استراحت میکنم و خوشحالم. و تنهایی داره نگاهم میکنه. انگار دستشو گذاشته زیر چونهاش و نشسته پشت میزغذاخوری. بعد یه باره تو غصهای مثل امروز، یا تو خستگی خیلی زیاد یا توی تردید، زیر پا لهم میکنه.
مدتها بود از این شبها نداشتم که فقط دلم بخواد دوست و دوستیِ هرروزهای همصحبتم بشه. تنهایی قوی و بیرحمه.